مهدی خلجی
رسالهی دربارهی سیاست (کتابٌ فی السیاسه) اثر ابوالقاسم مغربی (۴۱۸-۳۷۰)، وزیر و دبیر و ادیب برجستهی شیعه، چه بسا به سبب عربی بودن، همچون دیگر آثار وی، همچنان در زبان فارسی مهجور مانده است. مغربی که از وزیرانِ ممدوح شاعر بلندپایهی عرب، متنبّی است، ایرانیتباری از نوادگان یزدگرد، پورِ بهرام گور، پانزدهمین پادشاه ساسانی، بود. او را از این رو مغربی میخوانند که – به نوشتهی خودِ وی- جدَ اعلیاش کارگزاری در «دیوان مغربِ» بغداد بود.[i]
مغربی در حلب به دنیا آمد. در دوازده سالگی به همراه پدر و جمعی از خاندان حلب را به مقصد مصر ترک گفت. او و پدرش به دربار فاطمیان قاهره نزدیک شدند و در حلقه خاصّان آن درآمدند. وی چندی نیز خدمتِ الحاکمِ فاطمی (۳۷۶-۴۱۱) در مصر کرد. هنگامی که خانوادهاش مغضوب دربار شدند و تیغِ کینه خون پدر، عمو و دو برادرش را ریخت، مغربی از مصر به شام گریخت. سوانح زندگی او پرحادثه و سالیانِ عمرش پراُفتوخیز بود، امّا سرانجام با نشستن بر سریر وزارتِ آل بویه مقامی منیع یافت و در اوج احترام و ابهّت از این جهان کرانه کرد. بنا به وصیّت خود وی، مغربی را با حرمت، و طیِّ طریقی طولانی، در آستان امام اول شیعیان، علی بن ابیطالب، به خاک سپرند.
او در بیتی سروده است:
الیسَ من الخسران انّ لیالیاً
تَمُرّ بلانفع و تُحسب مِن عمری
«آیا زیان نیست که شبهایی بیسود میگذرد و از عمر شمار میشود؟»
هنر نویسندگی، زیبایی خطّ، دانش و دانایی، و نیز زیرکی مغربی را در کارِ دولت و دربار و دیوان خیرهکننده خوانده و ستودهاند و در عین حال، برخی از بدکرداری و بزرگبینی او به وقت قدرت خرده گرفتهاند.
وقتی مغربی به بغداد رسید، نزدیکانِ القادر بالله (۳۸۱-۴۲۲)، خلیفهی عباسی، به سعایت او برآمدند و او را متّهم کردند که از مصربازآمدهای اسماعیلی است و عزم آن دارد که پایههای خلافت را سست کند. او نامهای تقیّهآمیز در دفاع از نسبِ حلبی و کیستی و کار و کارنامهاش در آموختنِ علم و پرداختن به سیاست مینویسد تا به دست خلیفه رسانند. این نامه، با وجود آنکه تنها گزیدهی ابن العدیم از آن برجامانده، دادههای جزئی و ارزشمندی از زندگی او را دربردارد و در حکم خود-زندگینگاری یا اتوبیوگرافی اوست. [ii]
تا قرن چهارم هجری، میراث مکتوب مسلمانان دربارهی کشورداری منحصر به آثاری است که یا به دست فقیهان و در مطاوی کُتُب فقهی نگاشته شده یا از اندرزنامهها و سیاستنامههای سنّتهای پیش از اسلام، مانند ایرانشهری، برجامانده است. بر این اساس، پیش از انتشار این رساله، تلقّی این بود که تنها دو استنثا در میراث سیاسی این قرن وجود دارد و از قضا، هر دو از دو فیلسوفِ ایرانی و شیعه است: یکی فارابی و دیگری ابن سینا؛ که اولی به سیاست اندیشید، اما در عمل از عرصهی سیاسی دامن برچید و دومی به سیاست اندیشید، ولی پیشهی سیاسی در پیش گرفت و به مقام وزارت رسید. با انتشار رسالهی مغربی، که او نیز شیعهای ایرانی است، به اذعانِ محقّقان، باید استثنای سومی را نیز درنظر گرفت. اندیشهی سیاسی فلسفی فارابی و ابن سینا، با ایدههای یونانیمآب منطوی در آن، در تاریخ و فرهنگ اسلامی، به معنای دقیق کلمه، عقیم ماند. با اینهمه، اثر مغربی، نه در حجم و نه از نظر جایگاهِ آن در تاریخِ اندیشه، به پای آثار سیاسی فارابی و ابنسینا نمیرسد.
رسالهی حدود ده صفحهایِ مغربی – مهمترین اثر برجامانده از او – بازتاب ذهنِ وقّاد و هوش و دانشِ سرشار در امر کشورداری و آداب پادشاهی است. اعتبار و ارزشِ چشمگیرِ این رساله نه فقط به مضامین که به زبان فاخر و نثرِ سخته و سنجیدهی آن نیز برمیگردد. بر خلاف فارابی و ابن سینا که نوشتهی سیاسی آنان مخاطب عام دارد، مغربی به رسم سلطانی خاصّ مینویسد و بر آدابِ سلطنت و بایستههای رفتاریِ شخصِ سلطان تمرکز میکند.
مغربی این رساله را به خواستاریِ خداوندگار خود، ابونصر احمد بن مروان، امیرِ کرد میافارقین و دیار بکر، نوشت. او رسالهی خود را با بیان سبب اختصار و ایجاز آن میآغازد: «کسی که درباب سیاست چیزی مینویسد سزاوار است که آن را در غایت اختصار قرار دهد، زیرا مقصود از آن بهره بردنِ بزرگان است و آنها در کثرت اشتغال و زودگرفتنِ ملال ممتازند.»
***
در رسالهی مغربی ردّپای اندیشهی ایرانشهری و حکمت یونانی جا به جا پیداست. این رساله نه تنها نقد حالِ زمانهی مغربی و آینهی وضعیّتِ تمدّنی مسلمانانِ آن دورهی تاریخی و حوزهی جغرافیایی است که حال و هوا و رسم و راه رایج در دربارِ امیرانِ آن خطّه را نیز بازمینماید. مثلاً آنچه مغربی در این رساله دربارهی ادبِ شرابخواریِ پادشاه میآورد، به گفتهی الدهّان، نخستین ناشر این اثر در قرن بیستم، ضرورتی برخاسته از سنّت جاریِ دربار آن دیار و دوران و عادت شاهانش به بادهنوشی است و چه بسا اگر او این موضوع را مغفول میگذاشت، به خامی یا بدخواهی تعبیر میشد و خرسندی خداوندگارش را نمیخرید.
صفحهای که به ادب بادهپیمایی پادشاه میپردازد، از درخشانترین پارههای این رساله و بل نثر عربیِ عصر کلاسیک است و در بلاغت و فصاحت نمونهی کمال به شمار میرود. ترجمهی فارسی آنچه مغربی در این باب نگاشته، بدین قرار است:
«حکمت در شراب آن است که حکیم چندان از آن ننوشد که خِرَد را ببازد و ذهن را آهنسا سازد، بلکه بدان اندازه بنوشد که سرخوشی و سبکی آوَرَد.
زشتترین کار سلطان آن است که مستی به غایت رساند چنان که قوّتِ او تباه گردد، بلکه باید اندازهای برای خود بگذارد، نم نم بنوشد و از آن فراتر نگذرد. و در مطلعِ مجلس جامهای فراوان زند و آتش طبع را برافروزد و بپیراید. سپس، خوشخوشانه، بدان قَدَر بپیماید که تا جام از باده تهی میشود، مجلس مؤانست به طول انجامد، خُماری پاکجان باشد نه خردپریده. و بپرهیزد از آنکه وقتی از مجلس برخیزد که پرده میان او و بندگان و پیرامونیانش دریده گشته است.
و از حکمت نوشیدن آن است که گاه گاه درکشد و روزی جدا برای آن بنامد تا به آسودگی آن را پیماید و نشاط از آن گیرد و کام آن فراوان گردانَد و زمان برای آنچه بباید، بیشتر گذارَد.
و از حکمت است که مجلس میخواری را از دیگران بپردازد، مگر ندیمانِ نزدیک – وگرنه شکوه شاهی از خود برانَد – و در خدمت خود جز شماری اندک که حاجت است، حاضر نخواهد.»
***
در نبوغ و نامداری مغربیِ وزیر همین بس که وقتی نسخهای از رسالهی المنخل خود را به همراه نامه و شعری، به ارمغان، برای ابوالعلاء معری فرستاد، ابوالعلاء در پاسخ رسالهی الاغریضیه را پیشکش وی نمود. رسالهی معرّی با چنین خطابی آغاز میشود: «سلام بر تو ای حکمتِ مغربی و الفاظ عربی!» (السّلام علیکِ ایّتها الحکمهِ المغربیه و الالفاظِ العربیه). [iii] المنخلِ مغربی خلاصهای از اصلاح المنطق ابن سکیت است. پدرش در پشت اوراقِ کتاب یادداشتی دربارهی آن نوشته است. او در این یادداشت سال و ساعتِ تولد مغربی را به طور دقیق میآورد و سابقهی دانشآموزی فرزندش را میستاید. او همانجا در بیان نبوغ و نشاطِ ذهنیِ زودرسِ پسرش یاد میکند که ابوالقاسم هنوز به هفده سالگی نرسیده بود که کتاب المنخل را نوشت.
آوردهاند که سیّد مرتضی، فقیه و متکلّم و ادیب پرآوازهی شیعه در این عصر دادوستد دانشورانه و دوستی همدلانهای با مغربی داشت و از درخت ادب و علم او خوشههای فراوان چید، تا بدانجا که برخی گمانِ شاگردی وی را نزد مغربی بردهاند.[iv]
در برشماری آثارِ مغربی از کتابی به نام خصائص علم القرآن یاد کردهاند که نسخهای از آن در دست نیست، ولی شیخ طوسی در تفسیر تبیان بسیاری آراء وی را، به تأیید یا از سر نقد، نقل کرده است. محمد جواد شبیری زنجانی، در میان رشته مقالاتی که دربارهی نعمانی نوشته، به زندگی علمی و ادبی مغربی پرداخته و از آرای تفسیری وی گزارشی گویا و دقیق به دست داده است.[v]
عجیب آنکه درآیهی «ابوالقاسم مغربی» در دائره المعارف بزرگ اسلامی[vi]، این اثر جزو آثار مخطوط و چاپنشدهی او آمده، در حالی که، دستکم، دو بار با دو تحقیق، به چاپ رسیده است:
اوّلبار، در سال ۱۹۴۸، سامی الدهّان، (۱۹۱۰-۱۹۷۱)، ادیبِ دانشورِ سوری، دارندهی دکترای دولتی در ادبیات از سوربن و عضو بنیادِ فرانسویِ مطالعات عربیِ دمشق (المعهد الفرنسی للدّراسات العربیه بدمشق)[vii]، این رساله را، همراه دیباچهای بلند، حواشی دقیق و پیوستاری متتبّعانه دربارهی نویسنده، در دمشق منتشر کرد.[viii]
بار دوم، در سال ۱۹۸۸ و در میان رسالهها و آثارِ دیگرِ مغربی به اهتمام احسان عباس (۱۹۲۰-۲۰۰۳)، ناقدِ ادیب و تاریخنگارِ فلسطینی و همراه پژوهشِ عالمانهی وی دربارهی زندگی و زمانهی نویسنده روانهی بازار نشر شد.[ix]
جالب آنکه در میان مآخذی که پای این درآیه آمده کتاب الوزیر المغربی احسان عباس – که متضمنِ رسالهی مغربی است – نیز به چشم میخورد! ظاهراً درآیهنویسِ دائره المعارف بزرگ اسلامی از این کتاب جز نامی نمیدانسته و دستی به تورّق آن نبرده است. همین را که نویسندهی درایهی دائره المعارف از دو چاپ متفاوت این رساله بیخبر مانده، میتوان نشانهای از میزان غربت ابوالقاسم مغربی در میان ما ایرانیان دانست. امید که روزی آثار مغربی، به ویژه، همین رساله را، به فارسیِ درخوری بخوانیم.
پینویسها:
[i] الوزیر المغربی، ابوالقاسم الحسین بن علی، العالم الشاعر الناثر الثائر: دراسه فی سیرته و ادبه مع ما تبقی من آثاره، الدکتور احسان عباس، عمّان، دارالشروق، ۱۹۸۸، ص. ۷.
[ii] ابن العدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، حقّقه و قدّم له الدکتور سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۸، ج. ۵، ص. ۲۵۳۵- ۲۵۳۷
[iii] رسائل ابی العلاء المعرّی، تحقیق احسان عباس، القاهره، دارالشروق، ۱۹۸۲، ج. ۱ ص. ۱۸۳ و نیز احمد بن علی القلقشندی، صبح الاعشی فی صناعه الانشا، شرّحه و علّق علیه و قابلِ نصوصَه محمد حسین شمس الدین، بیروت، ۱۹۸۸، الجزء الرابع عشر، ص. ۲۰۷
[iv] احمد محمد المعتوق، الشریف المرتضی: حیاته، ثقافته، ادبه و نقده، بیروت، المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ۲۰۰۸، ص. ۴۹
[v] دو مقاله از این رشته مقالات به مغربی میپردازد و احتمالاً بهترین گزارشی باشد که از حیات و کارنامهی علمی مغربی در فارسی داریم:
محمد جواد شبیری زنجانی، «نعمانی و مصادر غیبت (بررسی غیبت نعمانی)»، فصلنامهی انتظار موعود، قم، شمارهی هجدهم، بهار و تابستان ۱۳۸۵،. ص. ۲۰۵-۲۲۷.
محمد جواد شبیری زنجانی، «نعمانی و مصادر الغیبه»، فصلنامهی انتظار موعود، قم، شمارهی نوزدهم، پائیز و زمستان ۱۳۸۵، ص. ۲۵۳-۳۰۶
[vi] دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد ششم، صص. ۱۷۷-۱۸۰
[vii] بنیادِ فرانسوی مطالعاتِ عربیِ دمشق Institut français d’études arabes de Dama)) نهادی کمابیش مشابه «انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران» (Institut Français de Recherche en Iran) بود. این دو با وجود کارنامهای پربار و برگ در پژوهش و نشر میراث و آثار عربی و فارسی، سرانجامی سوگناک یافتند: اوّلی نهادی بود که فرانسویان پس از جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۲۲ میلادی، همزمان با نهادی مشابه در بیروت تأسیس کردند، امّا در سال ۲۰۰۳ در نهادی بزرگتر، «بنیادِ فرانسویِ خاورمیانه» (Institut français du Proche-Orient)، حلّ شد که آن نیز با جنگ داخلی سوریه از کار در این کشور بازایستاد. دومی نیز به مصائب و موانعی دچار آمد که حکومتِ دینی چهلساله بر سر راه آن نهاد و توانِ آن را فرسود و چراغ آن را کمسو ساخت. «انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران»، در سال ۱۹۸۳ از ادغام «هیأتِ باستانشناسی فرانسه در ایران (DAFI)، (تأسیس۱۸۹۳)، و «انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران» (IFIT) (تأسیس: سالِ ۱۹۴۷ به دست هانری کربن)، پدیدآمد، چون با مشکلات برساختهی جمهوری اسلامی، یک سال از انقلاب نگذشته بود که فرانسه به پژوهشهای باستانشناختی در ایران پایان داد.
[viii] الوزیر الکامل ابی القاسم الحسین بن علی المغربی، کتابٌ فی السیاسه، عُنی بنشره و تحقیقه و تعلیق حواشیه سامی الدّهّان، دمشق، المعهد الفرنسی بدمشق للدراسات العربیه، ۱۹۴۸.
[ix] الوزیر المغربی، ابوالقاسم الحسین بن علی، العالم الشاعر الناثر الثائر: دراسه فی سیرته و ادبه مع ما تبقی من آثاره، الدکتور احسان عباس، عمّان، دارالشروق، ۱۹۸۸.