شاهین آزاد
آپوکالیپس امپراتوری: آخرالزمان شناسی شاهنشاهی در اواخر دوره باستان و صدر اسلام
نوشته استفن شومیکر
Stephen J. Shoemaker
The Apocalypse of Empire: Imperial Eschatology in Late Antiquity and Early Islam (Divinations: Rereading Late Ancient Religion), 2018
استفن شومیکر دارای دکترا از دانشگاه دوک (۱۹۹۷) و استاد دانشگاه اورگان (Oregon) در بخش مطالعات دینی است که تخصص اش تاریخ مسیحیت و اسلام آغازین است. کتاب آپوکالیپس امپراتوری که انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا در ۲۶۰ صفحه و در سال ۲۰۱۸ منتشر کرده در ادامه کتاب قبلی شومیکر است با عنوان: «مرگ یک نبی: پایان زندگی محمد و آغاز اسلام» و به منظور بسط نظریه او در مورد ارتباط انتظار پایان قریب الوقوع جهان با ظهور و گسترش اسلام نوشته شده است. از نظر شومیکر ظهور اسلام و گسترش سریع آن به خاطر ماهیت آخرالزمانی این جنبش و تصور محمد از نقش خود به عنوان مسیح موعود و فاتح سرزمین موعود قبل از پایان قریب الوقوع جهان بوده است.
نویسنده تلاش میکند تا به این انتقاد اصلی به نظریه اش پاسخ دهد که: «اگر محمد و پیروانش منتظر فرا رسیدن سریع پایان جهان بوده اند، پس طبیعتاً نباید اقدام به فتح سرزمینهای جدید و ایجاد یک امپراتوری جدید میکردند.» به گفته شومیکر، هدف اصلی کتابش برقرار کردن ارتباط بین چند حوزه در مطالعات ادیان است که به ندرت با هم بررسی شده اند. منظور او بررسی وجه مشترک اسلام در مورد اعتقاد به لزوم برپایی یک امپراتوری آخرالزمانی پیش از پایان جهان با مسیحیت و نیز با یهودیت و آیین زرتشتی است.
شومیکر اشاره میکند که چون بعضی از مکاشفات آخرالزمانی یهودیان مخالف برپایی یک حکومت و امپراتوری زمینی است (مانند کتاب دانیال در تورات) این تصور ایجاد شده که اعتقاد به قریب الوقوع بودن آخرالزمان ذاتاً بر ضد اعتقاد به لزوم برپایی یک حکومت دنیوی پیش از فرا رسیدن پایان جهان است. اما شومیکر تلاش می کند با مراجعه به منابع گوناگون یهودی، مسیحی، و زرتشتی نشان دهد که در این مورد اتفاق نظر وجود نداشته و بعضی از مکاشفات آخرالزمانی بالعکس ظهور یک پادشاه مقتدر را پیشگویی می کرده اند که بنیانگذار یک امپراتوری آخرالزمانی خواهد بود. بنابراین، ظهور اسلام و گسترش آن در این بستر فرهنگی-تاریخی حتماً تحت تأثیر این ایدئولوژی بوده است.
در فصل اول این کتاب، شومیکر پس از ارائه تعریف رایج اپوکالیپس / آخرالزمان در نوشته های وحیشده راجع به حوادث آخرالزمان، به بررسی خاستگاه اندیشه آخرالزمانی در سنت یهودی و ارتباط آن با امپراتوری میپردازد. به نظر شومیکر، آغاز ادبیات آخرالزمانی یهودی که ضد یک امپراتوری زمینی مخصوصاً امپراتوری روم بوده به سرکوب یهودیان از زمان حکمرانی آنتیوخوس چهارم (۱۷۵-۱۶۴ ق.م) و نهایتاً ویران کردن معبد اورشلیم در ۷۰ میلادی بازمیگردد. اما گرچه اندیشه آخرالزمانی در ابتدا خدا و مومنان را بر ضد یک امپراتوری زمینی قرار میداد، در یک چرخش، معتقد به ظهور امپراتور قدرتمندی در آخرالزمان شد که با پشتیبانی الهی، جهان را فتح خواهد کرد و راه را برای پادشاهی خداوند باز خواهد نمود. نویسنده در این فصل با ارجاع به روایات مشابه در مصر، یونان، و بابل مدارک قابل توجهی در اثبات ادعای خود ارائه کرده است که البته قبول کردن آنها منوط به پذیرش یک تفسیر تحت اللفظی از مفهوم «آخرالزمان» در تورات و قرآن است.
چنانکه در ادامه توضیح خواهم داد این تفسیر تحت اللفظی مثل بیشتر تفسیرهای تحت اللفظی دیگر غیر قابل قبول و اشتباه است.
در فصل دوم، شومیکر به بررسی چگونگی تحول دیدگاه حکومت محور از آخرالزمان بین مسیحیان قرون اولیه میلادی و ارتباط آن با به رسمیت شناخته شدن مسیحیت در امپراتوری روم از طرف کنستانتین میپردازد. به عقیده نویسنده، گرچه مسیحیان سه قرن اول برعکس یهودیان، مواضع ضد امپراتوری نداشتند، اما به دلیل ترس از قدرت روم و حتی شاید به دلیل دعوت پولس به سکوت و همزیستی با حاکمان (رساله رومیان، ۱۳)، موضع سکوت اتخاذ کرده بودند. البته نویسنده در تضاد واضح چنین دیدگاهی با کتاب «مکاشفات یوحنا» که شدیداً ضد روم است، این کتاب را استثنا محسوب میکند. درهرصورت، این رویکرد پس از پذیرفته شدن مسیحیت در امپراتوری روم در قرن چهارم کاملا تغییر میکند. بر اساس دیدگاه جدید، پیروزی های روم بر اساس تایید الهی است و به منظور گسترش مسیحیت و آماده کردن جهان برای پذیرش پادشاهی خداوند است. همچنین، براساس روایات قدیمی در این سنت، پادشاهی قدرتمند ظهور خواهد کرد که پس از پیروزی در جنگ های متعدد، یهودیان و بت پرستان را مجبور به قبول مسیحیت خواهد کرد و با تسلط بر اورشلیم زمینه را برای جلوس خداوند بر تخت پادشاهی فراهم خواهد نمود.
فصل سوم هم به طور مشابه به اوج گرفتن انتظار فرا رسیدن پایان جهان در بین مسیحیان روم شرقی (بیزانس) در قرن ششم و هفتم اختصاص دارد. شومیکر با اشاره به تصور رایج آن زمان که سال ۵۰۰ میلادی را شروع هزاره هفتم از آغاز خلقت تصور مینمودند و انتظار داشتند پایان جهان در این دوره باشد، تاکید میکند که درست همزمان با ظهور اسلام و به دلیل پیروزی هراکلیوس بر ایرانیان و بازگرداندن «صلیب اصلی» به اورشلیم این انتظارات به اوج میرسد.
در همین فصل، نویسنده ادعا میکند که یکی از نوشته های معروف آخرالزمانی این دوره «افسانه اسکندر» به سریانی است که قرآن داستان «ذوالقرنین» را از آن اقتباس کرده. این ادعا البته قبلاً توسط کوین بلادل هم مطرح شده اما در ادامه توضیح خواهم داد که این ادعا هم کاملاً غلط است و «ذوالقرنین» در قرآن هیچ ربطی به اسکندر یا کوروش (چنانکه اغلب محققین مسلمان هم تصور کرده اند) ندارد.
در فصل چهارم، شومیکر به افزایش توقعات برای ظهور مسیح موعود در بین یهودیان ساکن فلسطین اشاره میکند که به علت پیروزی امپراتوری ساسانی بر امپراتوری روم و آزاد کردن اورشلیم رشد یافته بود. به گفته نویسنده، روایات آخرالزمانی این دوره حاکی از آن است که یهودیان منتظر سقوط امپراتوری روم به دست ایرانیان و یا فرزندان اسماعیل (اعراب) بوده اند. در همین دوره، یعنی انتهای قرن ششم و ابتدای قرن هفتم میلادی، انتظار رسیدن پایان جهان در امپراتوری ساسانی هم در اوج خود بوده، چرا که بر اساس تقویم زرتشتیان، هزاره زرتشت در میانه قرن هفتم به انتها میرسیده است. شومیکر تاکید میکند که ایرانیان همانند رومیان به نقش ویژه خود در جنگ میان خیر و شرّ و برقراری یک حکومت جهانی به دست یک پادشاه مقتدر (کِی بهرام) در آخرالزمان باور داشتند.
بنابراین، از دید شومیکر، اسلام در محیطی متولد شد که مملو از توقعات آخرالزمانی حکومت محور بوده و دو فصل آخر کتاب به بررسی ارتباط قرآن و روایات اسلامی با چنین تفکری میپردازد. نویسنده مدعی است که محمد و پیروان نخستین او هر لحظه منتظر به پایان رسیدن دنیا بوده اند و لازمه فرارسیدن داوری نهایی را آزادسازی سرزمین موعود از دست رومیان میپنداشتند. بنابراین، محمد نباید چنانکه بعضی از محققین تجسم کرده اند، تنها به صورت یک مصلح اجتماعی یا رهبر سیاسی انگاشته شود، بلکه انگیزه اصلی او که پیروانش با الهام از آن به فتوحات خاور نزدیک نایل شدند مربوط به این نگرش به امپراتوری آخرالزمانی است.
در همان ابتدای فصل پنجم، شومیکر با صداقت و به درستی به آثار پیشین محققین غربی مانند سنوک هورخرونیه، تور آندره، و پاول کازانوا اشاره میکند که قبل از او چنین نظری ارائه کرده اند. اما اضافه میکند پس ازمحبوب شدن تحقیقات ریچارد بل در ۱۹۲۵ که در کتابش با عنوان «خاستگاه اسلام در محیط مسیحی اش» منتشر شد، توجه ها از این جنبه اسلام به تاکید محمد بر اخلاقیات و یکتا پرستی معطوف شد. پس از ریچارد بل، شاگردش مونتگمری وات هم به این تصور غیر آخرالزمانی از محمد قوت میبخشد و تنها از او یک چهره دینی که مروج وحدانیت و رحمانیت خداوند بوده ارائه میکند و بنابراین محمد به مثابه یک مصلح اجتماعی انگاشته میشود.
سعید امیر ارجمند هم در فصلی از کتاب «تصور آخرالزمان: مکاشفات آخرالزمانی از خاورمیانه باستان تا آمریکای مدرن» که قبلاً در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسیده چنین نظراتی را با ارجاع به پاول کازانوا، و شباهت محتویات کتاب دانیال و قرآن ابراز کرده است. به عبارت دیگر، تز اصلی شومیکر هیچ نکته جدیدی ارائه نمیکند. بنابراین، برخلاف ادعاهای شیفتگان قرآن پژوهی غربی، هیچ سند تازه ای بر ضد صداقت محمد و حقانیت قرآن ارائه نشده و هیچ انقلابی هم در فهم خواننده از پیدایش و ظهور اسلام اتفاق نیفتاده است. اگرچه کتاب بررسی جامع و فشرده ای از منابع مرتبط با موضوع اصلی -هم از دوره باستان متاخر، هم از تحقیقات یک قرن اخیر- ارائه میکند که بسیار منظم و منسجم در هم ادغام شده و دید خوبی از خاستگاه آخرالزمانگرایی به خواننده میدهد.
ایراد بنیادین اسلام شناسی و قرآن پژوهی سکولار غربی
برای اینکه ایراد اصلی پارادایمی که محققین سکولار و آتئیست -فارغ از اینکه حتی در اعتقاد شخصی یهودی و مسیحی یا حتی مسلمان باشند- مشخص شود، باید به چارچوب و پیشفرض هایی که بر این پارادایم حاکم است توجه کرد. به طور خلاصه، در مدلی که این محققین کار میکنند نه خدا در نظر گرفته میشود نه وحی و نبوت؛ یعنی در بدترین حالت انبیا یک مشت دروغگو بوده اند و در بهترین حالت انسانهای دلسوزی که در مورد وجود خدا و وحی دچار توهم شده اند. از این دید، تورات و انجیل و قرآن مثل هر نوشته دیگری است و باید مثل بقیه کتابها در بستر تاریخی و فرهنگی خود بررسی شود.
برای اینکه شما متوجه شوید چطور این رویکرد با استفاده از قیاس غیرمنطقی مغلطه میکند باید توجه کنید که مبنای مطالعه سکولار و پوزیتیویستی تاریخ بدین معنا است که شما اتفاقات و حوادث تاریخی را فقط از دید عوامل زمینی آن بررسی کنید. برای مثال، وقتی میخواهید دلایل انقلاب ایران را بررسی کنید نمیتوانید عوامل ماوراء الطبیعی و الهی را دخیل بدانید. شما مجازید از هر زاویه دنیوی خواه سیاسی، خواه جامعه شناختی، یا اقتصادی عوامل را بررسی کنید اما نمیتوانید مثلا بگویید چون رژیم پهلوی غربی و ضد اسلام بود مشیت الهی بر این قرار گرفت که حکومت شاه سقوط کند.
این روش کاملاً منطقی و قابل قبول است، اما آیا درست است که در بررسی یک متن وحیانی مثل کتاب مقدس یا قرآن هم چنین رویکردی اتخاذ کرد؟ یعنی پیشفرض ما این باشد که متن وحی نشده است و خدا یا امر فرابشری یا ماوراء الطبیعی در ایجاد مفاهیم و ساختار آن نقش نداشته و نبوت پیشگویانه نیز در آن وجود ندارد و حتماً مثل بقیه متون زاییده ذهن بشر است. اگر جواب شما آری باشد یعنی شما از قبل حکم تان را صادر کرده اید و محدوده جواب را مشخص کرده اید. درست مثل قاضی که حکم اعدام را اول صادر کرده و مابقی بررسی هایش تنها برای توجیه حکم است، نه کشف حقیقت.
مغلطه بزرگ پارادایم سکولار یا آگنوست دقیقاً از همینجا شروع میشود که به اسم بیطرف بودن و علمی بودن به شما (در پیروی از دیدگاه کانتی) میگوید تحقیق در خدا و ماوراء الطبیعه خارج از دسترس و حوزه علم است. بنابراین، نباید وقتتان را برای آن تلف کنید. حتی از این هم فراتر میرود و نه تنها از بررسی هر مدرکی به سود ماوراءالطبیعه طفره میرود بلکه محقق را از آوردن چنین دلایلی منع میکند. این درست مثل این است که کسی ادعا کند چون من منکر وجود آب هستم در لیوان نه آب هست نه اصولا لیوان گنجایش آب دارد. بعد هم موقعی که شما خواستید نشان دهید که لیوان گنجایش آب دارد، بگوید تعریف من از لیوان آب طوری است که همیشه باید چپه باشد تا آبی در خود نگه ندارد. به عبارت دیگر پیشفرض ها و تعاریف این دانشوران دستشان را برای رسیدن به نتایج از قبل تعیین شده باز میگذارد در حالی که دست مخالفانش را کاملاً میبندد.
اگر واقعاً چنین باشد یعنی شما هیچ دسترسی واقعی ای به مفهوم و ماهیت متون مقدس ندارید چون از نظر هرمنوتیکی (در اینجا هرمنوتیک به معنای علم تفسیر است نه خود تفسیر) نویسنده و ماهیت متن را برای فهم آن باید تحریف کنید، مگر اینکه ادعای متن در مورد وحیانی بودنش جعلی باشد. یعنی یا ادعای متن کذب است، یا شما باید ماهیت و نویسنده متن را جعلی در نظر بگیرید که در هر دو حالت متن بی اعتبار شده. طبیعتاً اگر ادعای متن واقعاً کذب باشد اشکالی پیش نیامده، اما اگر کذب نبود شمایید که متن را تحریف معنایی کرده اید چون معنی متن وابسته به نویسنده، مخاطب، شیوه بیان و شرایطی است که متن در آن پدید آمده است. برای اینکه دقیقاً متوجه تفاوت معنایی یک متن واحد در دو موقعیت متفاوت شوید جمله «من میخواهم یک پیتزا سفارش دهم» را در نظر بگیرید. اگر کاربرد روزمره این جمله مد نظر باشد، معنای آن برای همه روشن است، اما اگر این جمله از طرف خانمی که به اداره پلیس زنگ زده ادا شود چطور؟ آن وقت مفهوم این جمله کاملاً میتواند چیز دیگری باشد. حالا شما فرض کنید از قبل تصمیمتان را در مورد گوینده و ماهیت و شرایط متن گرفته باشید، در این صورت شما مفهوم متن را دارید با پیشفرض های خودتان تعیین میکنید. کاری که اصطلاحاً به آن میگویند: اسب را به دنبال گاری کشیدن.
این دقیقاً مغلطه پارادایم سکولار مدرن است که حاکم بر بسیاری از دانشگاهها و استادان شده است. این گروه این مغلطه را چنان علمی توصیف میکنند که بسیاری از منتقدان این پارادایم به درستی اعلام کرده اند مطالعه سکولار ادیان و متون مقدس که برای رهایی از دگماتیسم و پیشفرضهای کلیسایی به وجود آمد، خود اسیر پیشفرض های جدید و آتئیستی ای شده که دست کمی از پیشفرض های الهیاتی ندارند.
محققانی مانند شومیکر حکم خود را در مورد اینکه قرآن کلام خدا نیست، و حتی کلام محمد به تنهایی هم نیست، بلکه اقتباس و کپی برداری از منابع پیشین است و تحریف و دستکاری هم شده از قبل صادر کرده اند و دلایلی که ارائه میکنند تنها در توجیه حکم است نه در اثبات آن؛ یعنی دلایل از حکم صادر شده، نه حکم از دلایل. این نکته را با اشاره کوتاهی که به داستان «ذوالقرنین» میکنم نشان خواهم داد.
ادامه دارد…
————————-
*نویسنده فارغ التحصیل رشته مطالعات ادیان از دانشگاه لیدن هلند است.