شومیکر و سوءتفاهم در مفهوم زمان و پایان جهان

شاهین آزاد

آپوکالیپس امپراتوری: آخرالزمان شناسی شاهنشاهی در اواخر دوره باستان و صدر اسلام

نوشته استفن شومیکر

Stephen J. Shoemaker

The Apocalypse of Empire: Imperial Eschatology in Late Antiquity and Early Islam (Divinations: Rereading Late Ancient Religion), 2018

بخش اول نقد را اینجا خواندید

مغلطه متد تاریخی-انتقادی و متدهای دیگر علوم اجتماعی

شومیکر در ابتدای کتابش اشاره می‌کند که می‌خواهد پیدایش اسلام را مانند پیدایش یهودیت و مسیحیت با قرار دادن اسلام در بستر تاریخی در میان ادیان دیگر دوره باستان متاخر بررسی کند. خیلی هم خوب، اما نکته ای که خواننده ای که شیفته قرآن پژوهان سکولار است نمی‌داند این است که از دید این علما اسلام همان اسلام مسلمانان است و قرآن مخلوق این اسلام یا به طور کلی تر محصول فرهنگ دینی زمان خود است، نه بالعکس. بنابراین قرآن نه تنها محصول فرهنگ زمان خود است، بلکه آیینه این دوران هم هست.

این رویکرد عیناً از طرف مسلمانان هم در تفسیر قرآن اتخاذ شده است یعنی مسلمانان از سنتی و مدرن تا متخصص و غیر متخصص تصور می‌کنند قرآن پاسخی است در تعامل با حوادث و پرسشهای زمان خود. مثلاً به نظر عبدالکریم سروش اگر فلان اتفاق نمی‌افتاد یا فلان پرسش نشده بود، فلان آیه یا آیات هم در قرآن نمی‌آمدند. اگر واقعاً چنین بود چرا اسم هیچ یک از نزدیکان محمد از پدر و مادرش گرفته تا زنان و فرزندانش، و حتی علی و دیگر خلفا و صحابه در قرآن نیامده؟ این تحت اللفظی خواندن بر مبنای شأن نزول آیات و تحریف مفهوم قرآن با روایات جعلی دقیقاً کاری است که متد تاریخی-انتقادی مدرن هم انجام می‌دهد. یعنی این علمای درون دینی و برون دینی در متد یکی هستند فقط مسلمانان احادیث خود را اختراع کرده اند و این علمای سکولار هم احادیث خودشان را اختراع می‌کنند. دقت داشته باشید که بر اساس روش تاویل که خود قرآن به استفاده از آن توصیه می‌کند، اشکال استفاده از احادیث در فهم قرآن، تنها جعلی بودن آنها نیست بلکه مستقل بودن قرآن از آنها است. در حالتی که قرآن را یک سیستم زبانی خودمحور در نظر بگیریم، چنان که شایسته کلام وحیانی است، دیگر نمی‌توان به راحتی پلی بین روایات و لغات قرآن با تاریخ واقعی و زبان رایج برقرار کرد، بلکه متن سازنده مفاهیم و روایات خودش می‌شود هرچند که لغات و روایات را از فرهنگ زمان خود یا پیش از خود قرض کرده باشد.

برای اینکه عمق غفلت از این نکته برای شما روشن شود به استفاده قرآن از کلمه «شاعر» و سوء تفاهم تمام مسلمانان و محققین سکولار در فهم آن توجه کنید. تمام این علما فکر می‌کنند وقتی قرآن می‌گوید محمد شاعر نیست و قرآن هم شعر نیست از همین شعر مرسوم و شاعران صحبت می‌کند. در صورتی که قرآن شعر و شاعر را به معنای ریشه ای آن (اتیمولوژیک) به کار می‌برد. شعر با شعور یعنی فهم و دانستن مرتبط است و شاعر در اصل اسم فاعل از شَعَرَ است، یعنی داننده. بنابراین منظور قرآن این است که محمد نه خالق قرآن است نه لزوماً داننده مفاهیم آن. یعنی قرآن از شعور محمد صادر نشده و وحی الهی است و و کاملاً مستقل از خودآگاهی و ناخودآگاه محمد است. این ۱۸۰ درجه مخالف نظرات جناب مجتهد شبستری است: ««ما در رویارویی تجربی با متن قرآن، با ذهن و زبان و تجربه‌ها و زیست جهان یک انسان روبرو می‌شویم و نه با واقعیتی بیش از آن.» دکتر سروش هم اگر همین یک نکته را درست فهمیده بود متوجه بطلان تئوری «رویایی بودن قرآن» می‌شد.

البته تضاد «تئوری رویایی بودن وحی» با ادعای قرآن در مورد «کلام الله» بودنش در چگونگی دریافت وحی نیست؛ بلکه در ابلاغ وحی است. مغلطه دکتر سروش آنجاست که اگر بپذیریم محمد قرآن را در خواب سمعی و بصری دریافت کرده، لاجرم باید بپذیریم محمد با زبان و فهم انسانی خودش آن خوابها را روایت می‌کرده. ولی اصلاً چنین اجبار و نتیجه ای در کار نیست. محمد می‌توانسته «کلام الله» را در رویا دریافت کند و عیناً آن را ابلاغ کند. نمونه دیگر از سوء تفاهم دکتر سروش از ماهیت قرآن آن است که باز در دفاع از نظریه «اقتدار گرایی محمد» اظهار نموده اند که دلیل اینکه اسم موسی این همه در قرآن تکرار شده آن است که محمد از موسی خیلی خوشش می آمده چون موسی قدرت طلب بوده و با مخالفانش می‌جنگیده! این دقیقاً به معنای آن است که قرآن پیرو نفس محمد است نه محمد پیرو قرآن. مسلمانان سنتی نیز اگر این یک نکته استقلال قرآن از شعور محمد را درست فهمیده بودند تصور  نمی‌کردند که محمد همه چیز در قرآن را می‌فهمیده و مفسر قرآن هم بوده و سنت او باید الگو برای همه زمانها و مکانها باشد.

این اشتباه به طور مشابه در پارادایم سکولار هم متداول است، یعنی این علما هم قرآن را زاییده تفکر محمد (یا محمد و اطرافیانش) می‌پندارند و مثلاً در همین کتاب شومیکر می‌بینیم که او دائماً قرآن را با فهم محمد از آن یکی می‌کند. و چون برای دستیابی به فهم محمد یا باید به احادیث تکیه کند یا به تفسیری که خودش (شومیکر) از قرآن دارد بنابراین فهم مسلمانان و فهم خودش از مفهوم آخرالزمان را با فهم محمد و قرآن یکی می‌کند. برای همین محمد و قرآن را متهم می‌کند که آخرالزمانی که وعده دادند بزودی می‌رسد، نرسید و دیگر چه دلیلی از این بهتر که این کتاب آسمانی نیست و حرف پیامبر هم اعتبار ندارد.

این افترا قبلاً به انجیل هم زده شده است؛ بسیاری از محققین صاحب نام «عهد جدید» مثل «بارت ارمن» ادعا می‌کنند عیسی وعده رسیدن قریب الوقوع پایان جهان را می‌داده اما این وعده همانطور که همه می‌دانیم درست از آب در نیامد و بنابراین عیسی هم اشتباه می‌کرده. وضعیت این محققان مثل کسی است که کتابی را که معلمی تدریس می‌کند از روی برگه های امتحان دانش آموزان بسنجد. در این روش طبیعتاً کتاب است که اشتباه دارد چون معیار غلطهای دانش‌آموزان است.

در واقع این آقایان مفهوم «آخرالزمان» را نه بر اساس خود انجیل و قرآن بلکه بر مبنای تفاسیر رایج از آنها می‌فهمند و بعد که نادرست می‌فهمند تقصیر عیسی و محمد است؛ نه تقصیر ایشان.

سوء تفاهم از مفهوم زمان و پایان جهان

یکی دیگر از اشتباهات فاحش و مشترک بین یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، و محققین سکولار تفسیرهای تحت اللفظی نادرستی است که از کتاب مقدس و قرآن دارند. نمونه بارزش همین مسئله زمان و مفهوم آخرالزمان در این کتب است. مثلاً یکی از ادعاهای رایج آتئیست ها این است که کتاب مقدس و قرآن با علم در تضاد هستند چون آنچه در مورد آفرینش جهان (یا بعضی پدیده ها) می‌گویند علمی نیست. چنین افترایی ناشی از چندین اشتباه در آن واحد است. اول اینکه این محققین تفسیر تحت اللفظی خودشان را مساوی آنچه که متن می‌گوید می‌پندارند؛ دوم اینکه فکر می‌کنند این متون راجع به مسائل علمی هم اظهار نظر کرده اند در صورتی که این متون داستانهای دینی هستند که هدفشان اصلاً چیز دیگری است، و سوم اینکه بررسی انتقادی-تاریخی به این افراد مجوز تاریخی دانستن این متون را می‌دهد. برای اینکه عادی شدن و فراگیر بودن این مغلطه را درک کنید به گفته مایکل سیگال، استاد دانشگاه عبری اورشلیم در مورد کتاب دانیال، توجه کنید: «مطالعات انتقادی کتاب دانیال عموماً از این فرض (صحیح) نشأت می‌گیرد که بسیاری از جزئیات کتاب از نظر تاریخی دقیق نیستند و بنابراین راوی دقیقی از حوادث نیستند.» یعنی از نظر این علما نبی و مورخ مثل هم می‌نویسند و کتاب مقدس و قرآن باید روایت سرراست از وقایع تاریخی ارائه کنند و اگر چیزی که در متن آمده با اسناد علمی و تاریخی مطابقت نکند پس متن غلط دارد. تاثیر و رواج این نگاه در بین محققان مسلمان و ایرانی هم رو به گسترش است. کافی است به رویکرد پروفسور محمدعلی امیر معزی و مقلدانشان توجه کنید.

برای مثال در گردهمایی مجازی برای معرفی قرآن پژوهی غربی یکی از این مبلغان قرآن ستیزی غربی ادعا می کند که قرآن علمی نیست، چون مثلاً سن نوح در تورات را (۹۵۰ سال) تایید می‌کند. چنین سخنی حکایت از این می‌کند که اولاً ایشان تصور می‌کند سن نوح را می‌داند، چون در سفر پیدایش ۹: ۲۹ آمده که جمله ایام نوح ۹۵۰ سال بود که درگذشت. در حالیکه بیشتر محققین عهد قدیم تاکید کرده اند که اعدادی که برای سن شیوخ اسرائیل، یعنی از آدم تا ابراهیم، ذکر شده اعداد سمبلیک هستند نه حقیقی و تاریخی. دوم اینکه در قرآن عدد ۹۵۰ وجود ندارد، چه رسد که برای سن نوح باشد. قرآن در باره نوح می‌گوید: «فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» (پس در بینشان ۱۰۰۰ سال، مگر ۵۰ بماند) قبل از اینکه کسی چنین ادعای ناصوابی بکند که این به سن حقیقی نوح اشاره می‌کند باید از خود بپرسد که چطور شد قرآن طول عمر هیچ پیامبری را نقل نکرد جز نوح؟ ابراهیم و موسی و عیسی و محمد همه را جا انداخت و همین یک مورد را به این شکل غیر معمول نقل کرد!

این آقایان اگر به ۴ عدد ذکر شده برای نوح در سفر پیدایش دقت داشتند متوجه می‌شدند مضرب مشترک هر چهار عدد ۵۰ است:

۵۰×۱۰ = ۵۰۰ (پیدایش ۵: ۳۲)

۵۰×۱۲ = ۶۰۰ (پیدایش ۷: ۶)

۵۰×۷ = ۳۵۰ (پیدایش ۹: ۲۸)

۵۰×۱۹ = ۹۵۰ (پیدایش ۹: ۲۹)

بنابراین بی‌دلیل نیست که قرآن عدد ۵۰ و ۱۰۰۰ که مضرب ۵۰ است را استفاده می‌کند. در اینجا از توضیح ۵ و ۵۰ صرف نظر می‌کنم اما مقصود این بود که مقدمه ای باشد برای بحث راجع به اینکه این علما نه اعداد مندرج در کتاب مقدس و قرآن را می‌فهمند و نه ساختار عددی آنها را، و کسی که این اعداد را نشناسد مثل کسی است که قرار ملاقات می‌گذارد اما نه زمان ملاقات را می‌داند نه آدرس خانه را می‌تواند پیدا کند و نه از شماره تلفنی می‌تواند کمک بگیرد. به همین دلیل یکی از بزرگترین سوء تفسیرها در بین یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، و این محققین سکولار راجع به شروع، پایان، و تقسیم بندی زمان در تورات و قرآن است.

دو علت اصلی برای این کج فهمی، اول تفسیر تحت اللفظی، و دوم غفلت از تناسخ دو مسیح موعود که بارها متولد شده اند، و ارتباط ظهورهای متعدد این دو با تقسیم بندی زمان است. در واقع منظور از آغاز آفرینش در تورات و قرآن، آغاز کهکشان و جهان فیزیکی نیست، بلکه آفرینش جهان داستانی تورات و قرآن است. برای مثال وقتی می‌گوییم «دنیای والت دیزنی» منظورمان دنیای داستانی است که توسط والت دیزنی خلق شده نه جهان مادی. اگر این نکته درست فهمیده شده بود، مسیحیت چنین سوء تفسیری از ابتدای انجیل یوحنا نمی‌کرد که عیسی را با خدا یکی کند.

انجیل یوحنا ۱:

«۱ در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدایی بود. ۲ همان در ابتدا نزد خدا بود. ۳ همه‌چیز به‌ واسطهٔ او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.»

در اینجا هیچ اشاره ای به خدا بودن عیسی نشده و نباید ترجمه های مغلوطی را که مسیحیان رواج داده اند اساس قرار داد. ترجمه های مسیحی به عمد خدای دومی در آیه یک را که با خدای اولی فرق دارد یکسان ترجمه می‌کنند تا ترجمه اینطور شود: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.» اما خدای اولی «هوتئوس» یعنی ( The God) و خدای دومی «هنتئوس» یعنی (a god) هستند. دقیقاً به همین دلیل است که قرآن هم بر کلمه بودن عیسی صحه می‌گذارد:

النساء ۱۷۱:

«… یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ…» اى اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و درباره خدا جز [سخن] درست مگویید مسیح عیسی بن مریم فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست… (گرچه کلمه بودن در قرآن فقط برای عیسی به کار رفته، اما این اصطلاح به «مسیح سبط یهودا» تعلق دارد که شامل آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داود، الیاس، عیسی، و محمد هم می شود.)

پس در واقع زمان در بافت داستانی کتاب مقدس و قرآن با داستان آفرینش آدم که حامل و دریافت کننده کلام خداست شروع می‌شود و این پیامبر بارها به شکل نوح، ابراهیم، موسی، داود، الیاس، عیسی، و آخرین بار به شکل محمد متولد می‌شود و با نزول قرآن، نزول کلام خدا به پایان می‌رسد و بنابراین زمان اینجا تمام می‌شود. این به هیچ وجه چنانکه شومیکر تصور می‌کند به معنای تمام شدن دنیا و به پایان رسیدن تاریخ نیست و کتاب مقدس و قرآن هم هیچ امپراتوری را موظف تدارک دیدن این آخرالزمان نکرده اند بلکه خود مسیح سبط یهودا این وظیفه را به عهده دارد. شما می‌توانید یکی از واضح ترین اشارات عهد قدیم به این نکته را در کتاب حزقیال ۳۷ مشاهده کنید:

«۲۱ و به‌ ایشان‌ بگو: خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: اینک‌ من‌ بنی‌اسرائیل‌ را از میان‌ امّت‌هایی‌ که‌ به‌ آنها رفته‌اند گرفته‌، ایشان‌ را از هر طرف‌ جمع‌ خواهم‌ کرد و ایشان‌ را به‌ زمین‌ خودشان‌ خواهم‌ آورد. ۲۲ و ایشان‌ را در آن‌ زمین‌ بر کوههای‌ اسرائیل‌ یک‌ امّت‌ خواهم‌ ساخت‌. و یک‌ پادشاه‌ بر جمیع‌ ایشان‌ سلطنت‌ خواهد نمود و دیگر دو امّت‌ نخواهند بود و دیگر به‌ دو مملکت‌ تقسیم‌ نخواهند شد. ۲۳  و خویشتن‌ را دیگر به‌ بتها و رجاسات‌ و همه‌ معصیت‌های‌ خود نجس‌ نخواهند ساخت‌. بلکه‌ ایشان‌ را از جمیع‌ مساکن‌ ایشان‌ که‌ در آنها گناه‌ ورزیده‌اند نجات‌ داده‌، ایشان‌ را طاهر خواهم‌ ساخت‌. و ایشان‌ قوم‌ من‌ خواهند بود و من‌ خدای‌ ایشان‌ خواهم‌ بود. ۲۴ و بنده‌ من‌ داود، پادشاه‌ ایشان‌ خواهد بود. و یک‌ شبان‌ برای‌ جمیع‌ ایشان‌ خواهد بود. و به‌ احکام‌ من‌ سلوک‌ نموده‌ و فرایض‌ مرا نگاه‌ داشته‌، آنها را بجا خواهند آورد. ۲۵ و در زمینی‌ که‌ به‌ بنده‌ خود یعقوب‌ دادم‌ و پدران‌ ایشان‌ در آن‌ ساکن‌ می‌بودند، ساکن‌ خواهند شد. و ایشان‌ و پسران‌ ایشان‌ و پسران‌ پسران‌ ایشان‌ تا به‌ ابد در آن‌ سکونت‌ خواهند نمود و بنده‌ من‌ داود تا ابدالاباد رئیس‌ ایشان‌ خواهد بود.»

در این قسمت باز به ارتباط تناسخ داود با محمد اشاره شده چون این پیشگویی اشاره می‌کند پس از تفرقه ای که بین یهودیت و مسیحیت حاکم خواهد شد، مسیح موعود مجدداً ظهور خواهد کرد و این مسیح موعود وظیفه اش تصحیح دین از انحرافات و از بین بردن تفرقه است. این ماموریت یک ماموریت سیاسی نیست و از طریق ایجاد یک امپراتوری هم انجام نمی‌شود، بلکه از طریق دریافت کردن آخرین کتاب نازل شده از طرف خدا انجام می‌شود. یعنی محمد که قرآن بر او نازل شده، درحقیقت رستاخیز داود است. بازگشت مسیح سبط یهودا بارها در کتاب مقدس پیشگویی شده و در همان کتاب اول تورات یعنی «کتاب پیدایش» به آن اشاره شده: «عصا از یهودا دور نخواهد شد. و نه‌ فرمان‌فرمایی‌ از میان‌ پایهای‌ وی‌ تا شیلو بیاید. و مر او را اطاعت‌ امتها خواهد بود.» (پیدایش ۴۹: ۱۰) نکته ای که در مورد «شیلو»  باید دانست این است که ارزش عددی آن با ارزش عددی «موسی» (در عبری) یکی است، یعنی اینجا باز به رجعت موسی در قالب «مسیح سبط یهودا» اشاره شده.

بنابراین وقتی عیسی می‌گوید: «آمین آمین به شما می‌گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم.» (انجیل یوحنا ۸: ۵۸) دارد علناً تناسخ های قبلی خودش را تایید می‌کند. در جایی دیگر از عیسی راجع به بازگشت الیاس که در کتاب ملاکی (۴: ۵) پیشگویی شده می‌پرسند و عیسی می‌گوید: «… به شما می‌گویم که الحال الیاس آمده است و او را نشناختند…» (انجیل متی ۱۷: ۱۲) یعنی باز عیسی تایید می‌کند که خود بازگشت الیاس است. دقت داشته باشید که مسیحیان تصور می‌کنند منظور عیسی یحیی است، اما این تصور در تضاد با گفته خود یحیی در انجیل یوحنا (۱: ۲۱) است که الیاس بودن خود را تکذیب می‌کند. در جایی دیگر انجیل مجدداً به (تناسخ) الیاس بودن عیسی اشاره می‌کند: «…و در راه از شاگردانش پرسیده، گفت که مردم مرا که می‌دانند؟ ایشان جواب دادند که یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی یکی از انبیا.» (انجیل مرقس ۸: ۲۸-۲۹) در اینجا باز انجیل ضمن اشاره به بازگشت الیاس بودن عیسی، اشتباه گرفتن او با یحیی را هم بیان می‌کند. در واقع یحیی آن مسیح دومی است که شناخت او و ماموریتش برای فهمیدن مفهوم زمان نقش کلیدی ایفا می‌کند. اهمیت این دو مسیح در الهیات یهودی و آخرالزمانی به حدی برجسته است که در کتاب شومیکر هم از این دو یاد شده است، اما شومیکر هم مثل دیگران از ارتباط تز اصلی کتابش که بر مفهوم «آخرالزمان» بنا شده با «مسیح سبط یوسف» غافل است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته