مهستی شاهرخی
مجله چشم انداز
بخش های پیشین را اینجا خواندید: بخش اول و بخش دوم. این بخش سوم و پایانی زندگینامه فروغ است.
۱۳۴۲ زمستان – «ای مرز پر گهر»، آرش، دوره ۱، شماره ۷، ص ۲۰۱-۲۰۵. (در این شماره عکس صحنهای از فیلم خانه سیاه است نیز چاپ شده است).
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار
هوا را که از غبار پهن
و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم:
فروغ فرخزاد.
۱۳۴۲ اواخر زمستان – تولدی دیگر، مروارید ۱۳۴۲، ۱۶۹ صفحه. (با قطع وزیری و جلد سلفون)، (۳۵ قطعه شعر سالهای ۴۲-۳۸). اولین مجموعه اشعار امروزی فروغ، انتشارات مروارید. تیراژ ۳۰۰۰ جلد، قیمت ۱۰۰ ریال.
در «بجای مقدمه» این کتاب تقدیم نامه ای آمده است که به سادگی می گوید: «به ا. گ.» و بعد بندی از شعر تولدی دیگر آمده است. این مجموعه ۳۲ قطعه شعر امروزی و یک قطعه در قالب غزل و دو قطعه در قالب مثنوی است.
«… حالا مدتی است که هر وقت شعر میگویم فکر میکنم چیزی از من کم میشود. یعنی من از خودم چیزی را میتراشم و به دست دیگران میدهم. برای همین است که شعر به صورت یک کار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن تعصب دارم» (۸، ۱۰۹).
مجید روشنگر [مدیر انتشارات مروارید در آن سال ها]: «اواخر سال ۱۳۴۲ بود که فروغ شعرهای تازهاش را به من داد. آنها را با ماشین تحریر کرده بود و اینجا و آنجا در شعرها دست برده بود… من با فروغ بر سر نام این مجموعه اختلاف نظر داشتم. پیشنهاد من این بود که از میان چهار شعر دیگر این مجموعه نامی انتخاب کنیم… انتخاب من «آیههای زمینی» بود. اما او نام تولدی دیگر را میخواست و من تسلیم نظر او شدم… دومین خاطرهای که هنوز هم مرا از تعجب بیرون نمیآورد، واکنش فروغ بود در برابر تیراژ چاپ اول این کتاب. وقتی به او گفتم که تولدی دیگر در سه هزار نسخه چاپ خواهد شد، جملهای که از دهانش پرید، این بود که شماها دیوانهاید؟ مگر امکان دارد که سه هزار نسخه از کتاب من در چاپ اول به فروش برسد؟» (۱۱، ص۳۴-۱۲۳).
[درباره شعرهای تولدی دیگر]: «شعرهای این کتاب نتیجه چهار سال زندگی و کار من هستند. من شعرهای خوب را – در مجموع، این شعرها، صفتهای طبیعی خودشان را دارند، بد بودن و خوب بودنشان را، نقصشان و تکاملشان طبیعی است – گمان میکنم تازه باید شروع کنم…» (۱۰، ص۷۸).
۱۳۴۲ زمستان – ۱۳۴۳ بهار / مارس – آوریل ۱۹۶۴ – سفر به آلمان برای شرکت در فستیوال فیلم اوبرهاوزن Uberhausen. “خانه سیاه است” برنده جایزه بهترین فیلم میشود.
۱۳۴۳ – گفتگوی ایرج گرگین با فروغ – رادیو تهران.
«اگر شعر من همانطور که شما گفتید، یک مقدار حالت زنانه دارد، خب، این خیلی طبیعی است که به علت زن بودنم است. من خوشبختانه یک زنم. اما اگر پای ارزشهای هنری پیش بیاید فکر میکنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد. اصلاً مطرح کردن این قضیه صحیح نیست… من فکر میکنم کسانی که کار هنر را برای بیان وجود خودشان انتخاب میکنند اگر قرار باشد جنسیت خودشان را یک حدی برای کار هنری خودشان قرار بدهند، فکر میکنم همیشه در همین حد باقی خواهند ماند، این واقعاً درست نیست… زن و مرد مطرح نیست.» (۱۰، ۲۱).
«[سینما] برای من یک راه بیان است. این که من یک عمر شعر گفتم، دلیل نمیشود که شعر تنها وسیله بیان است. من از سینما خوشم میآید، در هر زمینه دیگر هم بتوانم کار میکنم، اگر شعر نبود، در تئاتر بازی میکنم. اگر تئاتر نبود، فیلم میسازم، ادامه دادنش بستگی به اینست که حرفهای من ادامه داشته باشد، البته اگر حرفی داشته باشم.» (۸، ۱۲).
پس از دریافت جایزه فستیوال اوبرهاوزن: «اصلاً قضیه برایم بیتفاوت بود. من لذتی را که باید میبردم، از کار برده بودم. ممکن است یک عروسک هم به من جایزه بدهند، عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم یک نوع عروسک است. مهم این است که من به کارم اطمینان داشته باشم و احساس رضایت بکنم. حالا اگر تمام مردم دنیا هم جمع شوند و مثلاً تخممرغ گندیده به من بزنند مهم نیست. اگر این اطمینان و رضایت شخصی نباشد، تمام جایزههای فستیوالهای دنیا را هم که توی سینی بریزند و برایم بیاورند، ارزش ندارد.» (۸، ۱۲۸).
۱۳۴۳ بهار
«درباره موضوع شعر، به شما گفتم که شعر من با من پیش آمده است. در اسیر، دیوار، و عصیان، من فقط یک بیانکننده ساده از دنیای بیرونی بودم. در آن زمان شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من همخانه بود. مثل شوهر، مثل معشوق، مثل همه آدمهایی که چند مدتی با آدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها بیان یک احساس منفرد درباره خودم نمیدانستم بلکه هرچه شعر در من بیشتر رسوخ کرد، من پراکندهتر شدم و دنیایهای تازهتری را کشف کردم.» (۸، ۱۱۳).
۱۳۴۳: اردیبهشت
نادرپور: «آخرین بار که دیدمش در دفتر سازمان کتابهای جیبی و یک هفته قبل از سفرم به اروپا بود. وقتی وارد شدم فروغ و م. آزاد داشتند درباره تجدید چاپ کتاب نمونههای شعر آزاد فارسی حرف میزدند. وقتی فهمید که مسافر دیار اروپا هستم. آن هم برای مدتی کم و بیش طولانی، حرفهای بسیاری درباره شعر گفت و اظهار امیدواری کرد که این سفر برایم پربرکت باشد… سفارش کرد در ایتالیا حتماً مهری رخشا را ببینم و قرار شد پیش از حرکت برایش تلفن بزنم که من مجال پیدا نکردم و وقتی از سفر سه سالهام از اروپا بازگشتم پنج روز از مرگ فروغ میگذشت.» (۱۶، ۹۳، ۲۶).
۱۳۴۳: ۲۰ خرداد
آل احمد: «فروغ فرخزاد یک کتاب تازه داده… بدک نیست. تولدی دیگر. از شر پایینتنه دارد خلاص میشود و این خبر خوشی است…» (۲، ۸۸).
م. آزاد: «… خانهای به اقساط در دروس خریده بود. خانه نزدیک گلستان فیلم محل کارش بود تا راحتتر باشد. شبهای شنبه به خانهاش میرفتیم. شام مختصری درست میکرد. آدمهای مختلفی به خانهاش میآمدند که سیروس طاهباز پای ثابت آن جلسات مهمانی بود. از شعرای جوان هم گاهی میآمدند. بیژن جلالی و سیروس آتابای را نیز آنجا دیدم…» (۱۶، ۹۴، ۲۸).
۱۳۴۳ تابستان – برگزیده اشعار فروغ فرخزاد، به انتخاب خودش، چاپ اول، مروارید. (همزمان، این کتاب را سازمان کتابهای جیبی در قطع جیبی چاپ و منتشر کرد).
۱۳۴۳: تیر ماه – دو گفت و شنود با فروغ فرخزاد. آرش، دوره ۲، شماره ۱. (گفتگوی اول با م. ازاد، دوم با س. طاهباز و غ. ساعدی). شماره ویژه فروغ به مناسبت انتشار کتاب تولدی دیگر تهیه شده و شامل نقدهایی است بر تولدی دیگر از ابراهیم مکلا و م. ازاد و شعر «دلم برای باغچه میسوزد» که بعدها در مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد چاپ شد.
«خیلی کاغذ سیاه کردم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ گاهی میخرم، ارزانتر است… .»
«شعر برای من مثل پنجرهای است که هر وقت به طرفش میروم خود به خود باز میشود. من آنجا مینشینم، نگاه میکنم. آواز میخوانم. داد میزنم. گریه میکنم. با عکس درختها قاطی میشوم، و میدانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر میشنود… .» (۱۰، ۲۹ و ۴۸).
۱۳۴۴ بهار – سفر فروغ به ایتالیا و فرانسه.
۱۳۴۴: مهر ماه – مصاحبه محمدتقی صالحپور با فروغ، بازار (ویژه هنر و ادبیات رشت)، شماره ۵.
۱۳۴۴ – «… همیشه سعی کردهام مثل یک در بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد» (۸، ۱۴).
پوران فرخزاد: «فروغ احوال روحی متفاوتی داشت. در هر ماه دو سه بار دچار بحرانهای روحی میشد که در این روزها از همه کس و همه چیز میگریخت. در اتاق را به روی خودش میبست و گریه میکرد… هر وقت در را به روی خودش میبست کلفتش با نگرانی به من یا مادرم تلفن میزد که: “خانم باز در را به روی خودش بسته است.” همه کارهای جنونآمیز زندگیش را هم معمولاً در همین روزهای بحرانی انجام میداده است.» (۱۵، ۹۸، ۲۷).
اخوان ثالث: «… گاه بود که میدیدی دو روز رفته توی اتاق نشسته است. اصلاً در را بسته، نه گلستان، نه هیچکس را [نمی بیند]، کارش هم مثلاً ممکن بود مانده باشد. و گاه هم میدیدی نه، شاد و شنگ و اینها [بود]…» (۵، ۱۳۴۳).
کلفت پیر فروغ: «بسیار شبها خانم فریادکشان از خواب برمیخاست. فریاد میزد: کامی، کامی، کجایی. و چون از خواب بیدار میشد های های گریه میکرد. هر وقت اینطور خواب میدید غصهام میشد، چون میدانستم که باز احوال خانم به هم خواهد خورد، به سر کار نخواهد رفت، دو شاخه تلفن را بیرون خواهد کشید، به من هم اجازه نخواهد داد تا به اتاق بروم… آن روزها جوابی به التماسها و زاری هایم نمیداد و غذا نمیخورد. از اتاق بیرون نمیآمد. فقط گاهی وقتها در اتاق دربسته آواز میخواند. آواز غمانگیزی زمزمه میکرد و بیشتر کتاب میخواند، گریه هم میکرد.» (۱۶، ۹۶، ۲۶).
یدالله رؤیایی: «هرچند یک بار، قلبش از ملالی گم و مبهم میفرسود و تا این مرحله آرام گیرد در آستانه ستوه مینشست و در به روی خودش میبست. خدمتکار پیر و مهربانش هم به احوال او آشنا بود. روزها و گاه هفتهها در به روی کس نمیگشود. و او وقتی از آن عزلت مدید، پریشان و آشفته بیرون میآمد، نخستین کارش آن بود که عزیزانش را به تلفنی و دیداری بنوازد…. او به این حالتش میگفت “بیماری شاد”. با علایمش آشنا بود و آمدنش را از سه روز پیش تشخیص میداد و خود را مهیای مقابله میکرد…» (۸، ۹۶).
«… عیب کار من در این است که میتوانست خیلی بهتر باشد و خیلی سریعتر رشد کند. اما من احمق به عوض این که کمکش کرده باشم جلویش را گرفتهام، با تنبلی و هرز رفتن، با شانه بالا انداختن و نومیدیهای خیلی فیلسوفانه مسخره، و دلسردیهایی که حاصل تنگ فکری و توقعات احمقانه از زندگی داشتن است» (۱۰، ۳۹).
۱۳۴۴ پاییز – سفر برناردو برتولوچی به ایران. دیدار او با فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان.
فرخ غفاری: «برتولوچی، وقتی در آن سال به ایران آمد، برتولوچی بسیار معروف دوره دومش نبود. او برای خودش فیلمهایی از نحوه کار فروغ و ابراهیم گلستان گرفت تا شاید بعداً از این فیلمها استفاده کند. این فیلم را به صورت شخصی برای خودش میگرفت و بعداً هم آنها را با خودش برد.»
۱۳۴۴: آبان – «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». آرش، دوره ۲، شماره ۳ (شماره ویژه شعر امروز ایران). تجدید چاپ در مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
«… میخواهم قلبم را مثل یک میوه رسیده به همه شاخههای درختان آویزان کنم» (۸، ۱۴).
طوسی حائری: «… این اواخر فروغ در دنیای خودش بود و گاهگداری که اتفاقاً میدیدمش میگفت: یک هفته است که از خانه بیرون نیامدهام، هیچکس را ندیدهام. (۱۶، ص۲۵).
۱۳۴۵ بهار – سفر به ایتالیا، شهر پزارو (Pesaro)، برای شرکت در دومین فستیوال «فیلم مؤلف». این آخرین سفر فروغ به اروپا مدت چهار ماه طول میکشد.
پس از استقبال فستیوال از فیلم خانه سیاه است: «… میان این همه آدمهای جورواجور آنقدر احساس تنهایی میکنم که گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود. حس خارج از جریان بودن دارد خفهام میکند. کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم، جایی نزدیک به مرکز حرکات و جنبشهای زنده… .»
«(از فستیوال) … به خانه که برمیگشتم… مثل بچههای یتیم، همهاش به فکر گلهای آفتابگردانم بودم. چقدر رشد کردهاند؟ برایم بنویس. وقتی گل دادند زود برایم بنویس… از اینجا که خوابیدهام دریا پیداست. روی دریا قایقها هستند و انتهای دریا معلوم نیست کجاست. اگر میتوانستم جزیی از این بیانتهایی باشم، آن وقت میتوانستم هر کجا که میخواهم باشم… .» (۸، ص۱۶).
پوران فرخزاد: «فروغ! در بازگشت از این سفر آخریاش به اروپا، برایم تعریف میکرد که: یک دختر کولی ایتالیایی کف دستش را نگاه کرده و به او گفته است که عاشق مردی است، و در این عشق ثابت قدم است، و آن مرد را خیلی دوست دارد. دختر کولی همچنین گفت تصادف خونینی در انتظارش است. دو سه بار این پیشگویی دختر کولی را نقل کرد. مثل این که همیشه یادش بود… .» (۵، ۱۲۷۷).
«… شعر برای من به شکل یک احتیاج مطرح است. احتیاجی بالاتر از ردیف خوردن و خوابیدن، چیزی شبیه نفس کشیدن… شعر در من پراکنده است… حالا مدتی است که او (شعر) در من نفوذ کرده است یعنی مرا فتح کرده است و به این جهت من از شعر جدا نیستم… .» (۸، ۱۰۹).
«… میخواهم شعر دست مرا بگیرد و با خودش ببرد… .» (۱۰، ۵۰).
– فعالیتهای هنری در زمینه تئاتر برای نمایش مرغ دریایی اثر چخوف.
آریی اوانسیان: «مرغ دریایی چخوف در خانه سرکیسیان خوانده شد و خود فروغ هم در آنجا آن را شنیده بود و به خصوص با توجه به نقش نینا و رابطه نینا با تریگورین و شباهتی که در آن ماجرا با زندگی خصوصی خودش مییافت، به این نمایشنامه علاقه مند شده بود و مایل بود نقش نینا را بازی کند.» (۱۸ مارس ۱۹۹۷).
– مرگ شاهین سرکیسیان.
حمید سمندریان: «من و فروغ در تنظیم شعرهای نمایشنامه دایره گچی قفقازی با هم همکاری داشتیم یعنی من معنی شعرهای برشت را از آلمانی به فارسی درمیآوردم و به او میگفتم و فروغ با توجه به موسیقی آن شعرها در زبان آلمانی، آنها را به شکل تصنیف درمیآورد.»
– نقاشی با سهراب سپهری، مهری رخشا، بهجت صدر.
۱۳۴۵ تابستان – «کسی که مثل هیچکس نیست». آرش، دوره ۲، شماره۴. تجدید چاپ در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
«… خوشحالم که موهایم سفید شده و پیشانیام خط افتاده و میان ابروهایم دو چین بزرگ در پوستم نشسته است. خوشحالم که دیگر خیالباف و رؤیایی نیستم. دیگر نزدیک است که سی و دو سالم بشود. هر چند سی و دو ساله شدن یعنی سی و دو سال از سهم زندگی را پشت سر گذاشتن و به پایان رساندن. اما در عوض خودم را پیدا کردهام.» (۸، ۱۶-۱۵).
۱۳۴۵
م. آزاد: «آن شب گلستان به مناسبت بازگشت مسعود فرزاد به ایران در خانهاش مهمانی ترتیب داده بود که از همه روشنفکران دعوت شده بود. فرخزاد از بدو ورود ناراحت و عصبی و حملهگر بود. در گوشه باغ، کنار باغ با جمعی ایستاده بود که من هم در همان جمع بودم. اول با اسلام کاظمیه شروع به بحث کرد و به زودی حالتی حملهگر گرفت و با حملاتی تند و شدید به اسلام تاخت. بعد به من پرداخت و درباره مقالهای که آن روزها راجع به اخوان ثالث (م. امید) نوشته بودم ایرادها گرفت… آن شب جوابهای من به فرخزاد طبعاً منطقی و از روی حساب نبود چون او تپش و حمله و شوخی و طنز را در هم آمیخته بود و به زودی حرف و بحث از اخوان به بحث دائمی ما بورژوا و ضد بورژوا، کشید.» (۱۶، ۹۵، ۲۷).
رضا براهنی: «… آخرین بار فروغ را در منزل گلستان در میهمانی گلستان برای مسعود فرزاد دیدم. حرفی نزدیم. جبههبندی خاصی از آن شب دیدم و فهمیدم مخالفت گلستان با آل احمد سبب شده که فروغ هم با جلال مخالف باشد و هم با کسانی که با جلال نزدیک بودند. … [اکنون] دیگر فروغ و آل احمدی نبودند که جبهه یا محفل در کار باشد. هر دو فوت شدهاند و با رفتن این دو خیلی چیزها رفته است. و ایکاش نمیمردند و جبهه هم بود و محفل هم بود و فحش و فحاشی هم بود و خصومت هم بود. هر دو تهران و محیط روشنفکری تهران را داغ نگه میداشتند. آل احمد بیشتر و فروغ کمتر… .» (۴، ۲۵).
یدالله رؤیایی (۲۰ آوریل ۱۹۹۷): «در یکی از شبهایی که در خانه من جمع بودیم، فروغ شعری سرود و آن شعر را بر روی صفحه کاغذ نازک زرورقی نوشت و به من داد. آخر شب که از اتاق بیرون آمد و خداحافظی کرد که برود… ناگهان از میان پلهها برگشت و آن ورق کاغذ نازک را خواست. صفحه کاغذ پر شده بود و دیگر جایی برای نوشتن نداشت. فروغ در حاشیه کاغذ به صورت عمودی این دو مصراع را اضافه کرد: «پرواز را به خاطر بسپار / پرنده مردنی است». این بار خداحافظی کرده و واقعاً رفته بود.»… این دستنوشته فروغ در انتقاد کتاب چاپ شده است:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
۱۳۴۵: اول دی
«فکر هایم را با قپان وزن میکنم، اما هیچ چیز نمیتوانم بنویسم.» (۸، ۹۷).
۱۳۴۵: ۲۲ بهمن
یدالله رؤیایی: روزهای آخر چه جوانی زنده و پرشوری ارائه میگردد! شب آخرین شنبهاش، یعنی دو روز پیش از مرگ جانگدازش، در خانهاش بودیم و او در بحث و گفتگویی که با فریدون رهنما میکرد، به یاد دارم که آنچنان هوش وحشتناکی در کلامش به خرج داد که من و طاهباز و پوران در آن سوی اتاق یک لحظه به اعجاب به هم نگاه کردیم، و چیزهایی گفتیم که در آن، حیرت عظیم مان نجوا میشد.» (۸، ۹۷).
۱۳۴۵: ۲۴ بهمن – روز دوشنبه ۲۴ بهمن، فروغ ظهر به منزل مادرش میرود و با هم ناهار میخورند.
سرهنگ فرخزاد: «روز آخر که با هم ناهار خوردیم، ساعت ۳ بعد از ظهر بود، من برخاستم تا سر کارم بروم، خواستم تا او را هم برسانم، گفت شما آنقدر آهسته میرانید که آدم حوصلهاش سر میرود. بعد با ماشینی که از استودیو به دنبالش فرستاده بودند رفت… .» (جاودانه زیستن، ۵۸۸-۵۷۷). پس از آن، به استودیوی گلستان برمیگردد. گلستان از فروغ میخواهد که به همراه راننده مؤسسه، برای گرفتن حلقه فیلمی، به محل در همان نزدیکیها برود. در راه بازگشت، در تقاطع خیابانهای مرودشت و لقمانالدوله، در دروس، ناگهان…» (۱۷، ۷۱).
مسعود بهنود: «… در اتومبیل همیشه کثیف و در هم ریخته او باید کاغذها و مجلات را کنار میزدیم و مینشستیم، همیشه بد میراند، آن روز هم. همیشه آدم را میترساند، آن روز هم، وقت برگشتن از…» (۶، ۵۸۴).
و شهر، شهر چه ساکت بود
من در سراسر طول مسیر خود
جز با گروهی از مجسمههای پریده رنگ
و چند رفتگر
که بوی خاکروبه و توتون میدادند
و گشتیان خسته خوابآلود
با هیچچیز روبرو نشدم – (در خیابانهای سرد شب)
م. امید: «… بسمالله. لابد باز هم تصادف.. با آن ماشین راندنش که دیدهای حتماً. انشاءالله که خیر است»…
م. آزاد: «نه چندان، خودت میدانی که چطور ماشین میراند.»
م. امید: «اخر کِی تصادف کرد؟ کجا؟»
م. آزاد: «همین دیروز عصری، نزدیکهای خانهاش. به سرش ضربه خورده، خیلی خطرناک.» (۲، ۳۲-۳۱).
م. امید: «لابد یک آمریکایی… باز. میدانی که چند وقت پیش هم یک آمریکایی با ماشین لندهورش زده بود به اتومبیل که فروغ و گلستان توش بودند و هر دوشان را شل و پَل و خونین کرده بود. البته فروغ زودتر از بیمارستان مرخص شد. افسر راهنمایی آمده بود طبق معمول البته آمریکاییه را بیتقصیر قلمداد کرده بود… .» (۳، ۳۲).
پوران فرخزاد: «یادم میآید که چندی پیش از فاجعه مرگش، با گلستان سفری به شمال رفتند که در راه اتومبیلشان تصادف کرد و گلستان زخمی شد. وقتی به تهران بازگشتند، فروغ با نگرانی و از ته قلب با جوش و خروش صمیمانهاش به من گفت: “می دانی پوران، اگر خدای ناکرده در این تصادف گلستان میمرد من حتی یک لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیکردم و خودم را میکشتم.”» (۱۶، ۹۸، ۲۶).
درصفحه اول اطلاعات سه شنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۳۴۵ با عنوان درشت میخوانیم: «طی یک حادثه وحشتناک رانندگی در جاده دروس – قلهک فروغ فرخزاد شاعره معروف کشته شد». «جیپ استیشن فروغ فرخزاد با یک اتومبیل شورلت تصادف کرد و فروغ جابهجا درگذشت.»
شرح حادثه در صفحه حوادث چنین آمده است: «حادثه ساعت چهار و نیم بعدازظهر دیروز در خیابان لقمانالدوله ادهم در دروس چهارراه مرودشت روی داد. فروغ که رانندگی استیشن شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ را به عهده داشت و به اتفاق رحمان اسدی از دروس رهسپار تهران بود با استیشن شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به یک مدرسه خصوصی به رانندگی غلامحسین کامیابی تصادف کرد. شدت حادثه به حدی بود که در طرف راننده استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شدت به شیشه جلوی استیشن برخورد کرده بود پس از باز شدن در به گوشه خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب خیابان برخورد کرد و بیهوش شد. در این حادثه تنها فروغ مجروح شد که فوراً به بیمارستان رضا پهلوی تجریش منتقل شد. ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد… .»
من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
«گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند. یک مسئلهای است که هیچ کاریش نمیشود کرد. حتی نمیشود برای از میان بردنش مبارزه کرد. فایدهای ندارد. باید باشد. خیلی هم خوبست.» (۱۰، ۴۸).
من پشیمان نیستم،
قلب من گویی در آن سوی زمانها جاری است.
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد.
و گل قاصد که بر دریاچههای باد میراند.
او مرا تکرار خواهد کرد. -(دیدار در شب)
منابع:
۱- آدینه، «گزارش ویژه؛ سی امین سال خاموشی فروغ»، شماره ۱۱۶-۱۱۷، نوروز ۱۳۷۶، ۸۰-۸۹.
۲- آل احمد جلال، نامه های جلال آل احمد، تهران، پیک، ۱۳۶۴، ۲۷۵ صفحه.
۳- انتقاد کتاب، دوره ۲، شماره ۱۰، تهران، نیل، آذر و دی ۱۳۴۵، «تنها صداست که میماند»: سوگنامه فروغ فرخزاد، ۴۰ صفحه، شامل: شعرهایی از فروغ، بریدههایی از مصاحبه هایش، شعرهایی از م. آزاد، ا. بامداد، م. امید و مقالاتی از فرج الله صبا، مهدی اخوان ثالث و یدالله رؤیایی، گفتگویی با بهجت صدر و زندگینامه فروغ در دو صفحه. (روی جلد با نوار سیاه و خط فروغ و صفحه چهار نیز شعری با دستخط فروغ است).
۴- براهنی، رضا، «سالهای آشنایی با فروغ و شعرش»، فردوسی، ۱۱۰۷، فروردین ۱۳۵۲، ۲۵-۲۲.
۵- بررسی کتاب، ویژه هنر و ادبیات، آمریکا (لسآنجلس)، سال سوم، ۱۲، رمستان ۱۳۷۱: یادمان فروغ فرخزاد در بیست و ششمین سال خاموشی او.
۶- بهنود، مسعود، «بر مزار فروغ، به یاد سیاوش شاعر»، کلک، ۷۲-۷۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۴، ص ۵۹۲-۵۸۵.
۷- بیضایی، بهرام، «کارنامه فیلم گلستان»، آرش، دوره ۱، ۵. آذر ۱۳۴۱: ۵۶-۵۱.
۸- جاودانه فروغ فرخزاد، به کوشش امیر اسماعیلی و ابوالقاسم صدارت، تهران، مرجان، تیر ۱۳۴۷، ۲۶۳ صفحه.
۹- جلالی، بهروز. «زندگینامه شاعر» در: فرخزاد، فروغ، گزیده اشعار فروغ فرخزاد، تهران. مروارید، ۱۲۶۱، ۲۵۹ صفحه.
۱۰- حرفهایی با فروغ فرخزاد: چهار گفت و شنود، دانمارک، انتشارات آزاد، ۱۹۹۵، ۷۹ صفحه.
۱۱- دفتر هنر ویژه هنر و ادبیات، آمریکا (ویرجینیا)، سال اول۲، پاییز ۱۳۷۳، ۱۴۶ صفحه: ویژه فروغ فرخزاد.
۱۲- رؤیایی، یدالله، از زبان نیما تا شعر حجم، (گردآورنده، رضا همراز)، مروارید، بهمن ۱۳۵۱، (تجدید چاپ در ۱۳۷۵).
۱۳- فرخزاد، فروغ، خاطرات سفر اروپا، فردوسی، ۳۲۰-۳۱۳. (۹ مهر – ۲۸ آبان ۱۳۲۶).
۱۴- فرخزاد، فروغ، «فقط شعر مرا راضی میکند». در نامه منتشر نشده از فروغ فرخزاد همراه با مقدمهای از آیدین آغداشلو، آدینه، ۱۰۰/۹۰. اسفند ۱۳۷۳، ۵۰-۴۸.
۱۵- «فروغ فیلمساز، یک مجموعه، زیرنظر هوشنگ گلمکانی»، زنان، سال ۴، شماره ۲۵ مرداد و شهریور ۱۳۷۴: ۴۲-۲۱.
۱۶- نقیبی، پرویز، «طرحی از چهره فروغ فرخزاد»، بامشاد، ۱۰۰-۸۹، شهریور – آبان ۱۳۴۷.
۱۷- کتاب زیر به زبان انگلیسی اثر مایکل هیلمن:
Michael C. Hillmann, A Lonely Woman: Forugh Farrokhzad and Her Poetry, ۱۹۸۶.