راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

هویت مهاجر جستجوی او ست؛ گفتگو با مهدی مرعشی

تک شاخ پرنده

از مهدی مرعشی داستان‌نویس معاصر ایرانی، پیش‌ترها دو مجموعه‌داستان به نام‌های «نفس‌تنگ» (نشر چشمه، ۱۳۸۷) و «کتابت بهار» (نشر ققنوس، ۱۳۸۸)، رمان «داستان زرتشت» (نشر زاگرس مونترال، ۱۳۹۰/۲۰۱۱) و بازنویسی داستان‌های «سمک عیار» از سوی نشر کتاب پارسه (۱۳۹۱) منتشر شده است. رمان دیگر او به نام  «رسم این زن سکوت است» در سال ۱۳۹۳/۲۰۱۴ به همت نشر زاگرس در مونترال کانادا به چاپ رسیده و مجموعه‌ شعر «وطن من کجاست» سروده‌ی پی‌یر پائولو پازولینی را هم ترجمه کرده که از طریق وب‌سایت او قابل دسترس است. از جمله فعالیت‌های مهدی مرعشی برگزاری چند دوره «کارگاه داستان‌نویسی هزارداستان مونترال» با شرکت علاقه‌مندان داستان‌نویسی در مونترال کانادا و برگزاری کلاس‌های آموزش داستان‌نویسی در این شهر بوده است. او در ایران سال‌ها به عنوان تهیه‌کننده، برنامه‌های مختلفی را برای رادیو تهیه کرده، در سال ۲۰۱۰ به کانادا مهاجرت کرده و در سال ۲۰۱۲ رادیو اینترنتی «این‌جا مونترال» را با پخش برنامه‌های هفتگی در زمینه‌ی معرفی آثار ادبی مستقل و آزاد در مونترال کانادا پایه‌گذاری کرده‌ که تهیه و پخش آن همچنان ادامه دارد. تازه‌ترین کتاب مهدی مرعشی مجموعه‌داستان «از جاده می‌گذشتیم» با کمک انتشارات اچ‌اند‌اس‌مدیا لندن در سال جاری به چاپ رسیده که به همین بهانه با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم:

«از جاده که می‌گذشتیم» مجموعه‌داستان کوتاه است اما انگار داستان‌ها دانه‌های تسبیح هستند.
درست می‌گویید. آدم‌ها البته هرکدام زندگی خودشان را دارند، وقایع خودشان را، زمان خودشان را، پیشینه‌ی خودشان را اما درواقع نخ این تسبیح (به قول شما) همان خیابانی است که شخصیت‌ها از روی آن می‌گذرند: خیابان مهاجرت.

بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها بدون نام هستند، به نظرتان این امر هم‌ذات‌پنداری مخاطب را کاهش نمی‌دهد؟
ما الزامی برای نام‌گذاری شخصیت‌ها نداریم. نام می‌تواند چیزی اضافه کند یا حتی کم کند. این بسته به فضایی است که داستان ایجاد می‌کند اما در بعضی از این داستان‌ها شخصیت‌ها نام دارند و در بعضی ندارند. این بسته به خصوصیت هر داستان بوده.

آیا بدون نام بودن شخصیت‌ها نشانه‌ای از بی‌هویتی و یا در مرحله‌ی گذار بودن هویت مهاجران است؟
نه. مهاجر که بی‌هویت نمی‌شود! اتفاقاً مهاجر جست‌وجوگر بی‌قراری است که می‌گردد و همین جست‌وجو به او هویتی می‌دهد تا بتوانی میان میلیون آدم عادی که زندگی روزمره‌شان را می‌گذرانند پیدایشان کنی. نام نداشتن بعضی شخصیت‌ها همان طور که گفتم الزام داستان بوده. 

در این داستان‌ها که در دسته ادبیات مهاجرت قرار می‌گیرند، به جز معدود مواردی مثل اشاره به فاجعه در داستان پیانو، چیز چندانی از گذشته‌ی مهاجران نمی‌بینیم.
شاید برای این‌که شما دارید داستان کوتاه می‌خوانید و داستان کوتاه برشی از زمان است، مقطعی از زندگی است. در این برش، گاه به ضرورت چیزی از گذشته می‌آید و گاهی هم نه.

به نظرتان خواندن ادبیات مهاجرت چقدر به درک بهتر مخاطب داخل ایران از فضای کشور مهاجرپذیر کمک می‌کند؟بستگی به آن اثر ادبی دارد. ببینید اگر در آثار ما که در این طرف مرزها آفریده می‌شود چیزی از کشف و شناخت این طرف باشد قطعاً برای خواننده‌ی داخل ایران هم خوب است و به او کمک می‌کند چیزی هم از فضای این طرف و زندگی هموطنان دیگرش داشته باشد. درواقع خواننده‌ی این داستان‌ها هم می‌تواند همین فضا و همین زمان را درک کند و البته فراموش نکنیم که ایرانیان مهاجر در قاره‌های مختلف این جهانِ نه چندان پهناور پراکنده شده‌اند، هرکدام در فضایی، مکانی و زمانی متفاوت.

فضای داستان‌ها به نظرم سرد است. مرگ، بیماری و تنهایی و ترس به طور مکرر در داستان‌ها تکرار می‌شود. یعنی چیز خوشایندی در این فضا وجود ندارد؟
مرگ، بیماری، ترس و تنهایی و هزار چیز دیگر از این دست بخش‌هایی از همین زندگی هستند. نمی‌شود آنها را سانسور کرد به این بهانه که قرار است مثل شاگردان فلان کلاس یا بهمان محفل مثبت باشیم و مثبت بیاندیشیم و انرژی مثبت از خود بپراکنیم. واقعیت، واقعیت است و در این داستان‌ها نشانه‌‌هایی از این دست هست. البته من در بیشتر این داستان‌ها امید هم می‌بینم. زنی که با آن همه گرفتاری پشت پنجره‌ای که باران می‌بارد دنبال این است که زندگی دیگری برای فرزند کوچکش بسازد، یا مردی که چمدانی پر از خاطره را باز کرده و امیدوار است درصد کوچکی از آن وعده که در این کشور مهاجرپذیر به او داده‌اند درست باشد. خوب این‌ها همه امید است. باید دید به جایی می‌رسد این امیدواری‌ها یا نه.

فضای دو داستان آخر کتاب و بخصوص داستان از جاده که می‌گذشتیم فضایی بسیار متفاوت‌تر از دیگر داستان‌هاست. در صورتی که دیگر داستان‌ها در یک فضا و دنباله‌ی هم هستند.
این دو داستان هم در مهاجرت می‌گذرد به‌خصوص داستان «سنگ بارانی بود…» اما داستان «از جاده که می‌گذشتیم» مرحله‌ی قبل از مهاجرت است، آخرین روزهای پیش از کنده‌شدنی که می‌تواند از سر اجبار باشد و نه ضرورتاً برای رسیدن «چیزهای بهتر». برای همین هم مهاجر دارد از جاده‌ای می‌گذرد که می‌رود به دیروز، واکاوی دیروز و کندوکاو در امروزی که حاصل دیروز است. برای همین هم از این جاده می‌گذرد تا شاید روزی به فردا برسد. اما یادمان باشد که به هرحال گذر از این راه اجباری است.

بعضی کارشناسان عقیده دارند که جدایی از سرزمین مادری می‌تواند در دوری ذهن نویسنده از فضای مخاطب داخل کشور و حتا کم شدن خلاقیت نویسنده تاثیر بگذارد. نظرتان در این باره چیست؟
اگر منظورتان تأثیر  منفی بر خلاقیت است باید بگویم نه. خلاق بودن یا نبودن ربطی به داخل بودن یا خارج بودن از ایران ندارد. در همه‌جا می‌توان خلاق بود حتی در کره‌ی ماه! اما منظور از فضای مخاطب داخل کشور اگر مسائلی باشد که مردم ما با آن دست‌به‌گریبان هستند خوب طبعاً بله. چون نویسنده‌ی مهاجر الان با مسائل دیگری و فضای دیگری در این طرف دست‌به‌گریبان است. اما نویسنده‌ی مهاجر باز هم از دغدغه‌های مردم خودش می‌نویسد هرچند این مردم در جای دیگری باشند. درست است که این مردم مهاجر، الان خارج از مرزهای جغرافیایی ایران هستند اما به هرحال ایرانی هستند، جزئی از همان مردم ایران هستند. مگر می‌شود این‌ها را نادیده گرفت و سانسور کرد؟ مگر می‌شود این‌ها را ندید؟‌ ما مهاجران هم ایرانیانی هستیم با دغدغه‌هایی دیگر، با مسائلی دیگر در فضاهایی دیگر، از جنسی دیگر همان طور که مثلاً الان دغدغه‌های مردم خراسان با خوزستان شاید فرق داشته باشد. این جماعت دور از وطن را هم مردمان اقلیم‌های دیگری از همان ایران در نظر بگیرید که نویسنده‌گان مهاجر از آن‌ها می‌نویسند.

مسلما از زمان ورودتان به غرب، مشکلاتی داشته‌اید. به عنوان یک هنرمند، همزیستی یا تضاد، یا تأمل، یا حل شدن… و اصلاً زیستن در آنجا؟ الان هویت شما به عنوان یک نویسنده ایرانی در آنجا چیست؟
مهاجرت طریق عشقی نبوده که اول آسان بنماید و بعد سخت بشود. از همان اول، از ابتدای همان جاده که گفتم مشکلات بوده و هست و این‌طور که می‌بینم خواهد بود! من هم همه‌ی مشکلاتی را داشته‌ام و دارم که این چند میلیون مهاجر هم‌وطن من در همه‌جا دارند اما به عنوان یک نویسنده برای نوشتن مشکلی نداشته‌ام هرچند از آن‌جا که من به زبان فارسی می‌نویسم  قطعاً به عنوان یک نویسنده که به زبان فارسی می‌نویسد (یعنی در این کشور به زبان فرانسه یا انگلیسی نمی‌نویسد) هیچ برخوردی با جامعه‌ی ادبی غیرفارسی زبان این‌جا نداشته‌ام. اگرچه در جریان کارهایشان هستم و قطعاً فضای ادبی این‌جا را به عنوان یک تجربه و یک مثال، مدام بررسی می‌کنم و با وضعیت خودمان مقایسه می‌کنم. به همین دلیل فکر می‌کنم هویت نویسنده‌ی ایرانی در غربت با مخاطبانش تعریف می‌شود و مخاطبان ما هم طبعاً فارسی‌زبانان هستند، دست کم تا زمانی که ما هم یا به زبان این‌ها بنویسیم یا ادبیات ما در مهاجرت به زبان‌های رایج این طرف ترجمه شود. آن‌وقت است که می‌شود از هویت نویسنده‌ی ایرانی در یک چشم‌انداز جهانی و با مخاطبانی دیگر حرف زد.

 Pageflex Persona [document: PRS0000037_00012]

لینک خرید کتاب از جاده که می‌گذشتیم

نویسنده: مهدی مرعشی
لندن: اچ اند اس مدیا، ۲۰۱۶
۱۱۲ صفحه

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته