منصوره شجاعی
آسو
ابراهیم داریوش،
درآمدی بر جنبش زنان در افغانستان،
کابل: پرند، ۲۰۱۹.
دو سه روز پیش از نوروز سال ۱۳۹۴بود که زن جوانی به نام «فرخنده ملک زاده» در یکی از خیابانهای شهر کابل زیر ضربات لگد و چوب و سنگ مردان خشمگین جان سپرد. شاهدان روایت کردهاند که مرگ در همان لحظات آغازین حمله آمده بود و خلاص…! اما مراسم گردنزنی و کفرزدایی تا به هیزم کردن تن بیجانِ زن در بر افروختن آتش مردانگی بر بستر خشکیدهی رودخانهی شهر ادامه داشت.
هر نوروز، هر نسیم بهاری، خاکستر آن تن سوخته را در آسمان و زمین افغانستان میپراکند و آن ملای تعویذی هنوز نگاهبان آتشی است که میگفت فرخنده قرآنش را در آن افکنده است. که هر آتشی را هیزمی باید!
بدین گواه، پس از گذشت چهارسال از آن واقعه، در آستانهی نوروز ۱۳۹۸، در کتاب جنبش زنان در افغانستان به قلم ابراهیم داریوش چنین میخوانیم: «در بیرون از شهرها، به جای اجرای قانون، به ویژه قوانین مرتبط با خانواده و مسایل شخصی مردم از عدالت غیررسمی یا همان روشهای قضایی سنتی استفاده میکنند و قربانی اصلی این روشهای سنتیِ قضایی، زنان هستند.»
این کتاب در کنار دیگر آثار محققان افغان مانند مشارکت سیاسی زنان در افغانستان، اثر فاطمه جعفری و رهبری در جنبش زنان افغانستان پس از سقوط طالبان اثر فاخره موسوی و نیز کتاب سرکوب، مقاومت و زنان اثر حفیظ الله عمادی، تصاویری از جنبش زنان افغانستان را در قاب مطالعات آکادمیک به خواننده عرضه میکند. این آثار در فاصلهی زمانی ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۸ منتشر شده است. کتاب درآمدی بر جنبش زنان در افغانستان، اثری متأخر در این زمینه است که در ماه مارس ۲۰۱۹، به همت انتشارات پرند کابل در یک مجلد سه فصلی منتشر شده است.
همکاری نویسندهی کتاب با وبسایت «مدرسه فمینیستی» در سالهای گذشته، موجب آشنایی ایرانیان علاقهمند به این حوزه با او شده است. استفاده از آثار و نظرات تعدادی از صاحبنظران جنبش زنان ایران در کنار نظریهپردازان دیگر کشورهای منطقه و نیز کشورهای غربی حال و هوایی «جهانی/محلی» به کتاب بخشیده است. تمرکز اصلی پژوهش بر دوران پس از طالبان است. به گفتهی نویسنده، این تحقیق با استفاده از روش میدانی-کتابخانهای انجام شده و برای تهیهی آن با ۸۰ نفر از فعالان جنبش زنان که از نخبگان عرصههای مختلف هستند مصاحبه شده است. استفاده از منابع ارزشمندی که فهرست آن در پایان کتاب درج شده، نشان از تلاش روشمند نویسنده در تهیهی این اثر دارد. از جمله میتوان به ارجاعات نویسنده به آرای فمینیستهای کشورهای مسلمان از جمله نوال سعداوی، فاطمه مرنیسی و زیبا میرحسینی برای تبیین و واکاوی «فمینیسم اسلامی» اشاره کرد. نظریههای «آلن تورن» در توضیح جنبشهای جدید اجتماعی و تحقیقات مرتبط با نظریهی سنخشناسیِ «مانوئل کاستلز» جامعهشناس نئومارکسیست نیز از جمله آرا و منابع مورد استفاده در تهیهی این کتاب است. زبان سادهی نویسنده در تعریف مفاهیمی چون فمینیسم و نظریههای فمینیسم مارکسیستی، فمینیسم سوسیالیستی، فمینیسم لیبرالیستی، در کنار شرح ساده شدهای از نظریههای تفاوت جنسیتی، نابرابری جنسیتی و ستمگری جنسیتی، مطالعهی کتاب را برای مخاطب عام تسهیل میکند.
جنبش زنان افغانستان از زنان نیکوکار دربار تا سازمانهای غیر دولتیِ (NGOs) وارادتی
در فصل مربوط به تاریخچهی جنبش زنان در افغانستان، از زنانی چون رابعه بلخی، گوهرشاد خاتون، و ملالی، شاعر شورمند دوران قیام برعلیه انگلیس نام برده میشود. در همین بخش به تأثیرگذاری زنانِ دربار در روند تغییر وضعیت زنان اشاره میشود. برای مثال از بیبی حلیمه، همسر پادشاه عبدالرحمن، یاد میشود که در نقش مشاور شاه، وی را متقاعد میکند تا برخی از امور شخصی زنان برای حفظ حقوق آنان وارد قانون شود از جمله: ثبت رسمی ازدواج، حق دختر در سر باز زدن از ازدواج اجباری، حق طلاق زنان در صورت بدرفتاری همسر و عدم دریافت نفقه.
در همین بخش به دوران «امانالله خان» میرسیم و اصلاحات او که با نام «نهضت امانی» در افغانستان معروف است. سپس از «کشف حجاب» ملکه ثریا باخبر میشویم که در سال ۱۳۱۷ برقع از سر برداشت. این حرکت هرچند قدمی رو به جلو برای زنان افغان بوده است اما ظاهراً از دیوارهای کاخ شاهی عبور نکرد و با جامعه پیوند نخورد. با آمدن محمد نادرشاه که انگار به انتقامگیری از این اصلاحات، شمشیر از رو بسته و زنان را نشانه گرفته بود، تمام حقوق و اختیارات زنان سلب میشود. نویسنده از اقدامات او چنین مینویسد: «مکاتب زنان را مسدود و انجمنها و جریدههای زنان را تعطیل میکند و از همان ابتدا اعلام میکند که هیچ زنی بدون برقع اجازه ندارد از خانه بیرون شود. وگرنه مجازات میشود!» باز هم در این بخش به اصلاحات «ظاهر شاه» اشاره میشود که تحت تأثیر دکترین کندی، رییس جمهور وقت امریکا، انجام میگیرد تا به کودتای ۱۳۵۷ که فعالیت زنان وارد مرحلهی جدیدی میشود و تعدادی از زنان عضو حزب حاکم با گرایش کمونیستی به پارلمان راه مییابند. طبق تحقیق نویسنده پس از سقوط نظام کمونیستی در سال ۱۳۷۱ و استقرار حکومت مجاهدان و شروع جنگهای داخلی زنان بیشترین صدمه را دیده و مورد تجاوز و کشتار جناحهای مختلف قرار میگیرند.
سپس در سال ۱۳۷۵ ظهور طالبان زنان افغانستان را دچار شوک دیگری میکند. نویسنده از آن دوران سیاه و تلخ چنین یاد میکند: «همه چیز ممنوعه شد حتی در خیابان بدون مرد گشتن. زنان در کابل و هرات مظاهره کردند که با سرکوب طالبان مواجه شد این مسئله توجه رسانهها را جلب کرد … “جمعیت انقلابی زنان افغانستان” که در پاکستان برای دفاع از حقوق زنان مهاجر افغان فعالیت میکرد مظاهرههایی ترتیب دادند. و در داخل کشور سیما سمر انجمن شهدا را مدیریت میکرد که از فعالترین گروههای زیرزمینی برای زنان بود که در پس خانههای پنهانی به تعلیم و تربیت زنان میپرداختند. گروه دیگری به نام “سوزن طلایی” زیر پوشش کارهای هنری و آموزشی به فعالیتهای ادبی و کتابخوانی به گونهی پنهان مبادرت میورزیدند.»
از نگاه نویسنده، افغانستان بعد از طالبان شاهد تحول افقی گستردهای بوده است: قانون اساسی مدرن، نهادهای دولتی مدرن، جامعهی مدنی، رسانههای آزاد، کمیسیون مستقل حقوق بشر و انتخابات آزاد. اما از سوی دیگر مشاهدات نویسنده دال بر آن است که «این جنبش از یک سو در افکار نوین دنیای زنان که از دل افکار مدرن غربی بیرون میآید ریشه دارد و از سوی دیگر ریشههایش در لایههای مختلف جامعهی افغانستان ضعیف است و آگاهی سیاسی و اجتماعی در همهی لایهها و طبقات اجتماعی رشد کافی نکرده است.»
بر اساس این تحقیق، اتکا به تشکلهای بینالمللی -و به تعبیری «وارداتی»- پس از طالبان، از کاستیهای اصلی جنبش زنان افغانستان است. دیگر کاستیهای درونزای این جنبش از جمله عدم آگاهی سیاسی و اجتماعیِ لایههای مختلف، تمرکز جنبش در پایتخت و کلانشهرها و نادیده گرفتن مناطق دوردست و عدم رهبری منسجم ذکر شده است. اما با مطالعهی بخش تاریخ جنبش زنان افغانستان، میتوان گفت که این جنبش از ابتدا با فرامین و اختیارات ملکهها و زنان داخل حکومت شکل گرفته، از طریق برنامههای اصلاحی دولتی (از بالا) طراحی شده، برساختهی افکار عمومی زنان جامعه نبوده و تا به امروز در ایجاد پیوند با جامعه ناموفق بوده است.
در دوران پس از طالبان نیز رشد فزایندهی تشکلهای وارداتی انگیزه و ابتکار حرکتهای خودجوش را از جنبش سلب کرده است. و در واقع نگاه به قدرت حمایتگر، کنشهای اجتماعی زنان افغان را محدود کرده است. چنانچه در بخش جنبش زنان پس از طالبان این کتاب میخوانیم:
«بیشتر فعالیتهای زنان در قالب سازمانها و نهادهای رسمی بوده است که برنامههایشان را به شکل پروژهای و با حمایت جامعهی جهانی و دیگر کمک کنندههای خارجی تطبیق نمودهاند. به همین خاطر محققان کمتری به جنبش زنان در افعانستان باورمند هستند.»
پرسش رهیافتی تحقیق
ابراهیم داریوش، با طرح پرسشی رهیافتی از جامعهی آماری خود، موضوع تقابل جنبش زنان افغانستان را روشن میسازد: «شما در مقابل چه چیز مبارزه میکنید؟» این پرسش که براساس تعریف آلن تورن از جنبشهای جدید اجتماعی طرح شده است، موضع «ضدیت» جنبش زنان را تبیین میکند. پاسخهای ارائهشده به این پرسش نشان میدهد که علیرغم حضور «پررونق» تشکلهای وارداتی در دوران پس از طالبان، بسیاری از مشکلاتی که سد راه پیشرفت زنان افغان بوده همچنان پا برجاست :
«افراطگرایی مذهبی و ساختار مردانهی قدرت سیاسی : ۴۰ درصد
سنتهای قبیلهای، ارزشهای مردسالار، و کلیشههای جنسیتی: ۳۷.۸ درصد
عدالت غیررسمی، نابرابری حقوق، خشونت علیه زنان و امنیت: ۲۱.۲ درصد
کلام آخر
هرچند تبارشناسی جنبش زنان افغانستان، هدف این پژوهش نبوده و به گفتهی نویسنده تمرکز این پژوهش بر دوران پس از طالبان است اما مطالعه و بررسی تاریخ جنبش زنان افغانستان طبق دادههای این تحقیق بیانگر این نکته است که بهبود وضعیت زنان افغانستان نه فقط در سایهی تغییر قوانین و حضور نهادهای رسمی شکل میگیرد، که مستلزم تغییر نگاه جامعه نسبت به موضوع زنان است. این نکتهی مغفول، جنبش زنان افغانستان را همچون حیطهی حفاظت شدهی دربار، حکومت و مراکز قدرت نگهداشته و هراز گاهی تغییراتی همچون هدایای ملوکانه به زنان عرضه شده است. از قضا در سختترین دوران این کشور یعنی دوران طالبان و با فروپاشی سامان جامعه است که در غیبت دولتها و زنان «نیکوکارِ» درباری و یا زنان قدرتمند احزاب کمونیستی، رویدادهایی در زیرپوست جامعه زنان رخ میدهد. در همین دوران است که نویسنده از گروهها و تشکلهای مخفیانهی زنان نام میبرد و از تلاشهای زنان افغان برای ایجاد شبکههای ارتباطی زنان در داخل افغانستان خبر میدهد. اما این روند پس از دوران طالبان با هدایت تشکلهای غربی، بدل به حوزهای میشود که مانند «مناطق آزاد» در کشوری محصور در سنتهای دست وپاگیر، بدون هیچگونه پیوندی با جامعه شکل میگیرد و رشد میکند.
نتایج کلی تحقیق ابراهیم داریوش، با یادآوری اهمیت و ضرورت برخورداری از رویکرد بومی/جهانی در ترسیم نقشهی راه، هدایت و گسترش جنبشهای مستقل زنان منطقه پرسشهایی را پیش روی ما میگذارد:
آیا این امر روند فروکاهیدن جنبشی مردمی به جنبش تشکلهای وارداتی است؟ آیا جنبش زنان افغان در دوران پس از طالبان را میتوان «برساختهی سازمانهای مردمنهاد وارداتی» دانست؟
داریوش ابراهیم اما فرایند تشکلیابی و شکلگیری جنبش مستقل زنان افغانستان پس از طالبان را چنین تعریف میکند: «پس میتوان اکنون به تعریف از جنبش زنان در افغانستان و توصیف ماهیت و چگونگی آن پرداخت. گروهی از زنان تحصیل کردهی افغانستان که در داخل و خارج کشور با دیدگاههای برابریخواهانه و آزادیخواهی، در برابر ارزشهای مردسالاری حاکم در جامعه، سنتها و ساختارهای پدرسالار، نوع نگاه جامعه نسبت به زنان، رسیدن به برابری جنسیتی، مشارکت فعال در اجتماع، صلح پایدار و حاکمیت قانون کنشگری میکنند». این آخرین بند از آخرین صفحه و در واقع جان کلام این کتاب است، اما آیا این شکلبندی جدید پس از طالبانی میتواند افکار عمومی جامعه را جذب اهداف جنبش زنان افغانستان کند؟ آیا آتش افروختهی آن ملای تعذیری با جاری موجهای جنبش زنان تحصیلکرده به خاکستر مینشیند؟