راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

سیاست و رسانه؛ مطبوعات پرخاشگر و برآمدن هیتلر

مهدی خلجی

Bernhard Fulda, Press and politics in the Weimar Republic, Oxford University Press, 2009

برنهارد فولدا، دیباچه‌ی مطبوعات و سیاست در جمهوری وایمار، را با نقل عباراتی از کتاب افول غرب اسوالد اشپنگلر می‌آغازد و می‌گوید سخنِ او به خودی خود تازگی نداشت، چه از حدود دویست سال پیش که اهل سیاستِ بریتانیایی از پیدایش «رکن چهارم مشروطیت» (fourth estate)، یعنی مطبوعات سخن گفتند، دانشگاهیان، سیاست‌مداران و روزنامه‌نگاران همه بر این ایده متفق‌اند که مطبوعات (و به طور کلی رسانه‌ها) قدرت سیاسی عظیمی دارند. اما این‌که قدرت سیاسی مطبوعات چگونه به نفوذ سیاسی بدل می‌شود، پرسشی است که پاسخِ آن برای تاریخ‌نگاران و رسانه‌شناسان (media scientists) چندان آسان و دمِ دست نیست. فولدا در این کتاب می‌کوشد با روشِ تاریخ‌نگارانه و تحلیل رسانه‌ای، نقش مطبوعات را در میزان قدرت‌یابی احزاب و به ویژه حزب نازی، فروشدنِ جمهوری وایمار و برآمدنِ هیتلر، بسنجد و به ویژه رابطه‌ی میان مطبوعات و رفتار انتخاباتی را بکاود. مسأله‌ی او جست‌وجوی پاسخی برای این پرسش است که تا چه اندازه کامیابی ناگهانی نازی‌ها در انتخابات وام‌دار فضای مطبوعاتی بود و باعث تزلزل در ارکانِ دموکراسی گردید. مردم در استان‌های گوناگون، به ویژه برلین، پایتخت، چه روزنامه‌هایی می‌خواندند، چرا می‌خواندند و چه تأثیری از خواندن آن‌ها می‌پذیرفتند، پوشش سیاسی اخبار و تحلیل‌ها در روزنامه‌های آلمانِ آن روز چگونه بود، اکثریت مردم از دموکراسی‌ زمانه‌ی خود چه درمی‌یافتند و چگونه جذب احزاب و جریان‌های سیاسی روز می‌شدند.

جمهوری وایمار، دوران شکوفایی مطبوعات است و به ویژه آن‌چه روزنامه‌های زرد (tabloid newspaper) می‌خوانیم، در آن زمان رونق و رواج بسیار یافت. گرچه رادیو نیز رسانه‌ای همگانی بود، ولی در قیاس با روزنامه هنوز بُرد کمتری داشت و در سال ۱۹۳۰ بیش از سه و نیم میلیون شنونده را از آنِ خود نکرده بود. خواندن روزنامه به عادتی عمومی در اوقات فراغت مردم بدل شده بود، تا جایی که فولدا دهه‌ی بیست قرن گذشته را دهه‌ی مطبوعات می‌نامد. سرمایه‌گذاری‌های کلانی که برای راه‌اندازی روزنامه و درآمدزایی از آن صورت می‌گرفت، این پرسش را پیش می‌کشد که آیا افزایش سرمایه به افزایش قدرتِ تأثیرگذاری بر افکار عمومی انجامید یا آن‌که تجارت گسترده‌ی مطبوعاتی بیشتر تابع نوسان‌های حال و هوای مشترکان روزنامه بود. نویسنده‌ی کتاب به ارتباط سردبیران سیاسی روزنامه‌ها با رهبران و صاحب‌نفوذانِ احزاب و جناح‌های سیاسی می‌پردازد و همچنین، مسأله‌ی نقش روزنامه‌نگار در مقام فعال و بازیگر سیاسی را بررسی می‌کند: «پوشش مطبوعاتی غالباً تأثیر تعیین‌کننده بر برنامه‌های سیاسی و زبان تصمیم‌گیرندگان داشت و به آنان کمک می‌کرد تا میدان مانور خود را مشخص کنند. این رابطه‌ای یک‌سویه نبود: روزنامه‌نگاران نیز به ابتکار عمل‌های سیاسی واکنش نشان می‌دادند و آن‌چه می‌نوشتند تا حدی متأثر از چیزی بود که در روزنامه‌های دیگر می‌خواندند.»

فولدا تأکید می‌کند که پژوهش‌های بیست سال پیش همه نشان‌دهنده‌ی این واقعیت‌اند که در آن زمان هر فردی باور داشت که دیگران بیش از او تحت تأثیر رسانه‌ها قرار دارند. «این تصور را خودِ رسانه‌ها و نیز کارشناسان رسانه، روشنفکران، و سیاستمداران با تعمیم احکامی درباره “افکار عمومی” و “عموم” به وجود آورده بودند.» این‌که رسانه‌ها فاکت‌ها و واقعیت‌ها را به صورت سیاه و سفید گزارش می‌کنند، امری بود که بسیاری چون اشپنگلر بدان اعتقاد داشتند. مطبوعات نه به قول ناپلئون «قدرتی بزرگ»که به «قدرتی جهانی» بدل شده بودند: «نیروی مؤثرتر از کشیشان و دانشگاهیان همانا روزنامه‌نگاران بودند.» این فرض که دیگران آماجِ بی‌پناه قدرت‌های فریبنده و قانع‌کننده‌ی رسانه‌های توده‌گیر هستند، بسیاری از تصمیم‌گیران را وامی‌داشت که دست به اقدام بزند و معمولاً آن‌ها را تشویق می‌کرد که از مطبوعات برای مقاصد خود و مدیریت افکار عمومی بهره بگیرند. اعتقاد عام به «اثرپذیری شخص ثالث» از رسانه تأکید می‌کند که این لزوما تأثیر واقعی پوشش رسانه‌ای نبود که اهمیت داشت، بل‌که مسأله میزان کسانی بودند که به اثرگذاری عمیق فعالیت رسانه‌ای باور داشتند: «سیاست‌مداران به طور خاص سخت بدین نکته معتقد بودند: آن‌ها در مدیریت روابط عمومی در عصر جدیدِ دموکراسی توده‌ای و رسانه‌های توده‌گیر تجربه‌ای نیندوخته بودند و در عین حال، مطبوعات را به چشم قادری مطلق می‌دیدند.»

در فصل اوّل، نویسنده شرح می‌دهد که سیاست‌مداران اغلب خواننده‌ی روزنامه‌های سیاسی نخبه‌گرا بودند، در حالی که این روزنامه‌ها تأثیر کمی بر افکار و عواطف رأی‌دهندگان می‌گذاشتند. روزنامه‌ها به طور سنتی تنها از طریق اشتراک هفتگی یا ماهانه به دست خوانندگان می‌رسیدند. در این میان پدیده‌ی جدیدی ظهور کرد: روزنامه‌های زرد که در خیابان فروخته می‌شدند و چون اتکا به اشتراک تضمین‌شده‌ی خوانندگان نداشتند، باید با تیترهای جذاب و مضامین تحریک‌کننده فروش خود را تضمین می‌کردند. این مضامین با تحریک احساسات خوانندگان بیزاری و خشم طبقه‌ی بورژوا را برمی‌انگیختند و آن‌ها را در برابری تصویری از زندگی قرار می‌دادند که در نظرشان با واقعیت انطباق نداشت. در سال ۱۹۱۴ که جنگ جهانی اول درگرفت، همه چیز به سرعت و سراپا دگرگون شد. خوانندگان کمتر طاقت می‌آوردند که زمانی دراز منتظر دستیابی به آخرین اخبار باشند. ناشران روزنامه‌ها بر تعدد دفعات توزیع شماره‌های ویژه در خیابان افزودند. در حالی که درآمد روزنامه‌ها از تبلیغات کاهش یافته بود، فروش خیابانی به جبران این خسران کمک می‌کرد. تیترهای درشت، تصاویر و باکس‌ها و نوارهایی در صفحه‌آرایی روزنامه به کار می‌رفت که شکل و شمایل تازه‌ای بدان‌ها می‌داد و از روزنامه‌های سنتی سیاسی متمایزشان می‌کرد و به فروش سریع‌تر آن‌ها در خیابان می‌انجامید. جنگ به سیاسی کردن احساسات و نیز احساساتی‌کردن سیاست دامن زد.

فصل دوم و سوم بازمی‌نمایند که روزنامه‌های کثیرالانتشار بودند که پوشش سیاسی آن‌ها می‌توانست تأثیری تعیین‌کننده بر اختلافات پارلمانی، بگذارد و حتی به زبان سیاسی مباحث و منازعات نیز شکل دهد. وقتی ویلهلم دوم از مقام خود کنار رفت، دیگر شخص سرشناس دیگری نبود که در کانون توجه مطبوعات قرار گیرد و در نتیجه این خلأ را با خلق قربانیان و ساختن قهرمانان جدید پر می‌کردند. در فصل دوم است که داستان به شهرت رسیدن هیتلر در سال‌های میان ۱۹۲۲ و ۱۹۲۴ روایت می‌شود و شیوه‌ای که با آن مردم تصویری از سیاست‌مداران در ذهن خود می‌ساختند و شکلی که روزنامه‌ها بدان پر و بال می‌دادند و میزانی که خوانندگان خود را قدرت انتخاب می‌بخشیدند واکاوی می‌گردد. سیاست‌مدارانی که پیش از این، مشی و سبک روزنامه‌های غیرسیاسی را سودجویانه می‌‌خواندند و رویه‌ی احساساتی‌گری و تحریک‌کنندگی آن‌ها را می‌نکوهیدند، به تدریج تغییر عقیده دادند. حتی سوسیال دموکرات‌ها هم به این نتیجه رسیدند که احساسات‌گرایی تا اندازه‌ای برای فروش سیاست ضرورت دارد. پس از جنگ شمار روزنامه‌های زرد افزایش بیشتری یافت. ثروت روزنامه‌ها در برلین رقیبی نداشت. «برلین در آن زمان دارای پرتقاضاترین خواننده‌ی روزنامه در جهان بود.»

آرتور کوستلر که دبیر سرویس خارجی یکی از روزنامه‌های زرد آن دوران بود، در خاطرات خود شیوه‌ی روزنامه‌نگاری رایج را چنین به یاد می‌آورد: «کار روزنامه‌نگار این بود که خبرها و فاکت‌ها را گزارش کند… ولی فاکت‌ها را بهانه‌ای برای تبلیغ دیدگاه‌های خود بگرداند به طور ضمنی قضاوت‌های خود را در آن بگنجاند. یکی از دبیران معروف آلمانی گفت: فاکت‌ها اگر به صورت خام به کار روند مناسب حال خواننده نیستند، باید پخته و جویده شوند تا با آب دهانی مناسب عرضه شوند.» بدین شیوه، واقعیت‌ها به صورتی مشوش به خواننده منتقل می‌شدند، چون هدف اصلی روزنامه‌ها نه رساندن خبر که تبلیغ عقائد صاحبان آن بود و به قول یکی از دبیران روزنامه‌ها آن‌ها مجبور بودند که تابعِ ذهنِ خود (subjective) باشند تا راوی واقعیت عینی. جنگ جامعه آلمان و هم‌چنین سنت روزنامه‌نگاری آن را سیاسی‌تر کرده بود. هراس از دموکراتیزه‌شدن بیشتر نظام حاکم و شدت گرفتن بحران‌های اقتصادی و سیاسی، طیف محافظه‌کار را دوشقه کرده بود. اختلاف‌ها بر سر استراتژی و اهداف جنگ به دو قطبی شدن جامعه دامن زد. مطبوعات آینه این تخاصمات و تنش‌ها شدند. جنگ توجه‌ها را به اهمیت فوق العاده افکار عمومی نیز بیشتر جلب کرد. وحدت کلمه‌ی اولیه مردم در آغاز جنگ به شکلی مصنوعی در روزنامه‌ها حفظ می‌شد. بیشتر دبیران به انتشار گزارش‌های تفسیری و پروپاگاندایی تمایل نشان دادند و از بازتاب صادقانه‌ی رویدادها فاصله گرفتند. در این میان ناظران دست‌راستی‌ به ویژه برای تبیین انقلاب به میدان آمدند و جنگ را به عواملی از جمله تفوق پروپاگاندای دشمن نسبت دادند.

تاریخ‌نگاران به اهمیّت‌یابی پروپاگاندا در جریان جنگ جهانی اول و پیامدهای پایدار و زیان‌بارِ آن اشاره کرده‌اند. از سال ۱۶۲۲، وقتی در دوران اصلاح کاتولیک (Counter-Reformation) کلیسای کاتولیک روم تحت زعامتِ پاپ گرگوری پانزدهم به قصد فعالیّت تبلیغی علیه پروتستان‌ها هیأتی از کاردینال‌ها را تحت عنوان «جامعه‌ی مبلّغین ایمان» (Congregatio de propaganda fide) سازمان داد، اروپا با پدیده‌ و اصطلاح پروپاگاندا آشنایی یافت. تا چهار قرن بعد، یعنی هنگامی که جنگ جهانی اول درگرفت، این اصطلاح جز بر معنایی مذهبی دلالت نمی‌کرد. از سال ۱۹۱۴ بود که بیشترین ناظران، تبلیغات دولتی را «پروپاگاندا»یی یافتند که نخبگان حاکم، به شکلی شرارت‌بار، برای فریب اذهانِ عمومی به کار می‌گیرند. به واقع، پیشرفت تکنولوژی چاپ و ابزارهای  ارتباطی مانند تلگراف، تلفن و دوربین فیلم‌برداری، رهبران سیاسی کشورهای درگیر را به استفاده‌ی حداکثری از این امکانات برای مدیریت افکار عمومی مردم خود و ملل دیگر ترغیب داشت و پروپاگاندای رسمی را به بخشی از زرّادخانه‌ی ملی بدل ساخت. این امر انقلابی در تبلیغات به شمار می‌رفت و به حدّی تا آن زمان به تصورنیامدنی کارا و برّا از کار درآمد. حجم نفرت عمیقی که دستگاه‌های دولتی کشورهای گوناگون با پروپاگاندا می‌پراکندند، چنان عظیم بود که حتّی پس از پایان جنگ زهرآگینی آن از میان نرفت و خود زمینه‌ی جنگ جهانی دیگری را گسترد. دو تن از بلندپایه‌ترین ژنرال‌های آلمان، سال‌ها پس از جنگ، در خاطرات خود، اسف‌ناک و افسوس‌کنان بودند که چرا توسنِ پروپاگاندا را بی‌پرواتر نتاختند. یکی از آن‌ها گفت: «امروز کلمات، کارزار گشته‌اند؛ کلمه‌ی به جا یعنی پیروزی در نبرد و کلمه‌ای نابجا یعنی باختن در نبرد». رهبران جناح راست، از جمله هیتلر مدعی شدند که آلمان به اندازه کافی در این میدان نجنگید و در جنگ بعدی باید به جبرانِ این قصور برآید.[۱] میراث شوم هیولانمایی از خصمِ خانگی و دشمن بیرونی، درخت اعتمادِ میان مردم و نیز ملل را به یکدیگر خشکاند و به تحول پیچیده‌تر و خشن‌ترِ آن طی جنگِ جهانی دوم سرعت و مساعدتی چشم‌گیر نمود.

سال ۱۹۱۸، انقلاب و جنگ پایان گرفته بود، ولی شکافی عمیق جامعه را دو نیم کرده بود. اکثر احزاب سیاسی سازگار با حکومت سلطنتی در کام حوادث اعتبار خود را از دست داده بودند و مانند روزنامه‌های هم‌سوی خود ناگزیر به بازتعریف و تغییر جهت خود شدند. روزنامه‌ها اغلب به دموکراسیِ جمهوری علاقه‌ای نشان نمی‌دادند و برخی از آن‌ها شمشیر را علیه جمهوری وایمار از نیام کشیدند و تا پایان عمر آن غلاف نکردند. انقلاب و دموکراسی بدین معنا بودد که بسیج عمومی اولویت اصلی هر برنامه سیاسی است. همه در آن دوران به نقش حساس مطبوعات در این روند سیاسی دموکراتیک اعتقاد داشتند و از مطبوعات انتظار می‌بردند که «رهبری توده‌ها» را به عهد بگیرند. دبیران روزنامه‌ها نه تنها به تأثیر خود بر افکار عمومی یقین داشتند که خود به فعالی سیاسی بدل شدند. بسیاری از مقامات حزب سوسیال دموکرات پیشتر از دبیران باسابقه روزنامه‌ها بودند.

با محو تدریجی مرز میان سیاست و روزنامه‌نگاری مطبوعاتی پرخاش‌گر سر برآوردند. حمله به اشخاص و نمایندگان «سیستم» به سنتی جاری بدل شد. اگر کار به دادگاه نمی‌کشید، از تصحیح اتهاماتی که بر افراد وارد کرده بودند سربازمی‌زدند و از زبان روزنامه‌‌نگارانی سرشناس اتهامات را به جای واقعیت و فاکت عرضه می‌کردند. واقعیت‌ها نیمه و نصفه گزارش می‌شد. یکی از ترفندهای رایج این بود که خبری را به نقل از مقاله‌ای در روزنامه‌ای دیگر چاپ کنند.

نگاهی که دبیران روزنامه‌های به ویژه سیاسی به خود داشتند، بر شیوه‌ی گزارش‌گری اخبار آن‌ها تأثیر میگذاشت. دیگر تمایز روشنی میان خبر و سرمقاله دیده نمی‌شد و میزان اطلاعات جانب‌دارانه یا گزارش‌های تحقیق‌نشده از حد می‌گذشت. چندپارگی مطبوعات و کین‌توزی خصمانه میان آن‌ها از شاخص‌های بارز فرهنگ سیاسی آلمان وایمار است. صاحبان روزنامه‌ها تیراژ واقعی روزنامه‌های خود را مخفی نگه می‌داشتند و به دلائلی سیاسی آماری غیرواقعی می‌دادند.

اکثریت قاطع خوانندگان به اخبار محلی بیش از سیاست کلی کشور علاقمند بودند و روزنامه‌ها هم بدین سبب پوشش کمتری به رویدادها و تصمیم‌های برلین می‌دادند.

فولدا در همین فصل گزارشی دقیق و جزئی از منابع و گردش مالی روزنامه‌ها به دست می‌دهد. وی تأکید می‌کند که روزنامه‌های زرد، مانند خوانندگان‌شان، چندان به گرایش سیاسی تأمین‌کنندگان مالی خود حساسیتی نداشتند. روزنامه‌های سنتی سهام بازار را در برابر روزنامه‌های زرد از دست می‌دادند و خود را به تغییر رویه‌ای جدی برای حفظ خوانندگان خود می‌دیدند.

آگاهی بیشترِ روزنامه‌گردانان به تقاضای مشتریان به سیاست‌زدایی از محتوای روزنامه‌های آنان نیجامید. روزنامه‌های زرد که به ظاهر خبرها را در قالبی غیرسیاسی عرضه می‌کردند، در بُن سیاسی بودند. گوبلز که صاحب روزنامه ی انگریف Angriff بود به دروغ مخاطب خود را «خواننده‌ی تحصیل‌کرده» تعریف می‌کرد، در حالی که هدف او مخاطب توده بود. گوبلز سبک سیاسی خود را چنین توصیف کرد: «برلین مثل ماهی که به آب نیازدارد محتاج احساساتی‌گری است. شهر عطش احساسات دارد و هر پروپاگانداری سیاسی که این را در نظر نگیرد باخته است.» او در سال ۱۹۳۲ توضیح داد که انگریف هم‌چون نوع جدیدی از «روزنامه‌ی پیکارجو» نه به خاطر اطلاع‌رسانی که به قصد انگیزش سیاسی کار می‌کند، امری که میان آن و بسیاری دیگر از روزنامه‌های برلین مشترک بود. روزنامه‌ی او سیاسی ولی شکل و شمائل و صفحه‌بندی و گرافیک آن از سبک روزنامه‌های زرد تقلید می‌کرد. از کاریکاتوریست و روزنامه‌نگار گرفته تا نویسنده، همه در انگریف پروپاگانداگر بودند. آن‌چه روزنامه گوبلز را از دیگر روزنامه‌های تمایز می‌بخشید از مهارت گوبلز در آمیختن داستان‌های جذاب برای خوانندگان و احساسات‌گری سیاسی مایه می‌گرفت و به همین شیوه با مخالفان خود درمی‌افتاد و در ریختن آبروی آن‌ها سعی بسیار می‌کرد.

نسبت به روزنامه‌های سنتی که با اشتراک به فروش می‌رفتند، موفقیت روزنامه‌های زرد در فروش خیابانی و بالاگرفتن کار آن‌ها در جریان انتخابات نقشی کلیدی بدان‌ها داد و مشتریان آن‌ها را بیش از هر زمان دیگر تحت تأثیر خط‌دهی‌های سیاسی روزنامه برد. روزنامه‌های زرد حساسیت بیشتری نسبت به احساسات عمومی داشتند. در پژوهش فولدا رشد تیراژ روزنامه‌های زرد برلین و مخالف دموکراسی پارلمانی ارتباط وثیقی با میزان خصومت انتخاباتی با جمهوری وایمار دارد. چنین پیوند استواری میان گسترش روزنامه‌های کثیرالانتشار ضددموکراتیک و قوت فزاینده دشمنی‌ها با نظام پارلمانی از تأثیر و تأثر متقابل رسانه‌های توده‌گیر و احساسات سیاسی در میان عموم مردم پرده برمی‌دارد.

این همه حاصل مدرنیزاسیون پرشتاب و سیاسی‌شدنِ فزاینده‌ی مطبوعات آلمان، به ویژه مطبوعات برلین، در جمهوری وایمار بود. روزنامه‌های صاحب نام برلین هم به جای رسانه‌ای برای انعکاس اخبار به ابزاری برای نزاع‌های سیاسی بدل شده بودند. سوسیال دموکرات‌ها از جذب رأی‌دهندگان جوان ناتوان شدند و جذابیت خود را از دست دادند و در عوض نیروهای ضددموکراتیک محبوبیتی فراگیر در میان نسل جوان به دست آورند.

در همین سال‌ها بود که ساختن «شخصیت رسانه»ای در میان روزنامه‌ها باب شد. هیتلر کسی بود که به خوبی فنون و ظرایف نمایشی برای جذب رسانه‌ها و توده را می‌شناخت و از آن تا جای ممکن بهره گرفت. او نام خود را در همه‌ی روزنامه‌های آلمان می‌دید و این امر احساس خود-مهم-پنداری و خود-محترم-شماری عمیقی به او می‌داد. او به «شخصیتی رسانه‌ای» بدل شده بود. در چشم هیتلر، توجه رسانه‌ها به او در اوائل ۱۹۲۴ بخت جنبش نازی تحت رهبری او را به کل دگرگون کرد. او خود در همان سال گفت «من دیگر ناشناس نیستم و این به ما بنیه‌ای برای آغازی تازه می‌دهد.»

استفاده از مطبوعات برای حملات شخصی علیه سیاست‌مداران امری منحصر و مختص به جمهوری وایمار نبود. آن‌چه در این دوره‌ی آلمان چشمگیر می‌آمد بیشتر رواج ادبیاتی سخیف و سبک‌سرانه در میان اقشار جامعه بود. و چندصدایی بودن مطبوعات به دوقطبی‌شدن آن‌ها منجر شد. به قول یکی از ناظران این روزنامه بود که دیدگاه‌های سیاسی خوانندگان را رقم می‌زد. خواننده نه تنها موجودی منفعل که قالبی میان‌تهی فرض می‌شد که روزنامه‌نگاران می‌توانند آن را با هر ایدئولوژی‌ای بیاکنند. تصمیم خواننده برای اشتراک روزنامه‌ای به گرایش قبلی وی به جریانی سیاسی بستگی داشت.

بیشتر روزنامه‌نگاران و سیاست‌مداران با وجود آگاهی کامل از ماهیت دوقطبی و شکاف‌برداشته‌ی فضای عمومی آلمان هم‌چنان بدین ایده باور داشتند که روزنامه‌ها تأثیری عمیق بر روی توده‌ها می‌گذارند. آن‌ها از یک سو خود را زیرک و باخبر از ترفندها و تردستی‌ها و مقاصد و تفسیر به رأی‌های مطبوعات می‌انگاشتند، و از سوی دیگر خواننده عالم را قربانی بی‌دفاع و مصرف‌کننده‌ی منفعلِ نیرنگ‌های مطبوعات می‌شمردند. طرفه آن‌که از قضا درست خود همین اعتقاد نخبگان به قدرت قاهره‌ی مطبوعات بود که روزنامه‌ها را قادر به تأثیرگذاری بر روی سیاست‌مداران آلمان می‌کرد.

فولدا مطبوعات را عامل مستقیم تأثیرگذار و سلاح سیاسی برّایی که مردم آن عصر می‌پنداشتند ارزیابی نمی‌کند ولی به هیچ روی پیامدهای رفتار مطبوعاتی را بر صحنه‌ی سیاسی نادیده نمی‌گیرد. به عکس، او تصریح می‌کند که پوشش مطبوعاتی و تبلیغات رسانه‌ای، برای نمایش نزاع‌های سیاسی به برجسته‌کردن اشخاص و آماج‌گرفتن آن‌ها روی می‌آورد و بی‌گمان به تشدید احساسات سیاسی دامن می‌زد. تبلیغات رسانه‌ای دست‌راستی‌ها از طریق برنامه‌ریزی دقیق بود که  بر تلقی عمومی از سیاست اثر می‌نهاد. درباره هیتلر نیز کافی است به توصیف او از اهمیت مطبوعات در نبرد من بنگریم: «اهمیت مطبوعات فوق العاده بسیار است و نمی‌توان آن را دست کم گرفت زیرا مطبوعات به راستی نقش آموزش بزرگ‌سالان را بازی می‌کنند.» هیتلر خوانندگان را به سه دسته تقسیم می‌کند: آن‌ها که هرچه را می‌خوانند باور می‌کنند، آن‌ها که دیگر هیچ چیز را باور نمی‌کنند و سرانجام آن‌ها که با نگاهی انتقادی به بررسی آن‌چه خوانده‌اند، نگریسته، به داوری خاص خود می‌رسند. گروه اول از دید هیتلر، عمده توده مردم و ساده‌اندیش‌ترین بخش ملت را در برمی‌گیرد.

روزنامه‌ها در سیر حوادث اعتماد ملی به آلمانی‌ها را به دموکراسی پارلمانی چون خوره‌ای به تدریج خوردند. روزنامه‌ی زایتونگ کوند (Zeitungkunde) در پانزدهم آوریل ۱۹۱۹ نوشت: «ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که مصاف میان جهان‌بینی (Weltanschauungen) نو و کهنه با شور و هیجانی بی‌شائبه در جریان است. ولی قوت‌بخشیدن بدین مصاف از راه انتشار اخبار تحریک‌کننده‌ی مبالغه‌آمیز یا کذب، به معنای روغن بیشتر در آتش مشعل شور و هیجانی است که اکنون تا نهایتِ خود در سوزندگی و فروزندگی است.»

بخش عمده‌ی مردم خواننده‌ی روزنامه‌های زردی بودند که به تخاصم‌ میان جناح‌ها و بدبینی به کلّ سیستم حاکم مدام دامن می‌زدند و سرانجام همین مردمِ بی‌باور به دموکراسی اما گرفتار در دیجورِ فشار اقتصادی و نابسامانی اجتماعی، هیتلر و حزب او را بارقه‌ی امیدی برای رستگاری یافتند و به خیل هواداران و فدائیان و سربازان وی پیوستند. او در نظر عامه، نماینده‌ی همه‌ی ناخرسندی‌ها و نمادِ همه‌ی خواست‌های مردمی قلمداد شد. وقتی آینده‌ی پارلمانتیسم آلمان در هاله‌ای از ابهام فرورفت راست‌ها و چپ‌های افراطی ساز دیگری کوک کردند و با بسیج اوباش، جنگ تبلیغاتی را به درگیری خیابانی کشاندند. آن‌که بیش از همه در این میان منفعت می‌برد، نازی‌ها بودند. یکی از نازی‌ها در خیابان کشته شد. روزنامه‌ها اخبار غیر مطابق با واقع دراین‌باره منتشر کردند و خشم جماعت جنون‌زده‌ را صدچندان برانگیختند. زد و خوردهای خیابانی ادامه یافت و مهار کار از دست دولت دررفت.

روزنامه‌ها گرسنه‌ی رسوایی و انتشار گزارش‌های غوغابرانگیز بودند و کسانی چون گوبلز چنین فرصت‌هایی را برای اهداف پروپاگاندایی خود طلائی می‌‌شمردند. روزنامه‌های زرد برلین چاقو بر گلوی هم می‌نهادند و به خلق فرهنگ رسانه‌ایِ به شدت‌ سیاست‌زده و رقابت‌های تجاری‌ای شتاب و شوری علی‌حده دادند و جوعِ عمومی برای جنجال را حریص‌تر کردند. کسی مسئولیت سیاسی عمل خود را نمی‌پذیرفت و دعواهای روزنامه‌‌ای تنها با خستگی دو طرف خاتمه می‌یافت. ترکیبِ خاص جنجال‌برانگیزی و جانب‌داری در گزارش‌های خبری روزنامه‌ها نه تنها رأی‌دهندگانِ نازی که به طور کلی، فرهنگ سیاسی آن سال‌ها را تحت تأثیر قرار می‌داد. منازعه‌ها به مداخله‌ی پلیس و این خود به سوژه‌ای برای غوغاگری بیشتر رسانه‌ها منتهی می‌شد. روزنامه‌ها اصطلاحِ «سیستم» را بر سر زبان‌ها انداختند و وارد ادبیاتِ سیاسی و عمومی کردند. این عطیه‌ای الهی برای نازی‌ها بود، چون معنایی که از این اصطلاح متبادر می‌شد، آن‌ را به نمونه‌ی اعلای کلیشه بدل می‌کرد. این امر به نازی‌ها رخصت داد تا همه نیروی پرخاش و کنش را که معطوف به ویژگی‌های جمهوری وایمار بود، همه یک‌جا، زیر یک عنوان، خلاصه کنند. قانون اساسی، دولت، احزاب، سیاست دموکراتیک، همه به هم گره‌خوردند و در دل این یک کلمه جا گرفتند؛ کلمه‌ای که هرگز سابقه‌ی کاربرد بدین معنا را در زبان آلمانی نداشت. «سیستم» حکم رکن عمده‌ی پروپاگاندای نازیسم را پیدا کرد.

پس از انقلابِ سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹، افکار عمومی به اهمیت فوق العاده‌ای دست یافت که پیش از آن در تاریخ سیاست آلمان نمونه‌ای نداشت. نقش روزنامه‌ها در سیاست این کشور از بنیاد دگرگون شد و «توده‌ها» به صحنه‌ی قدرت سیاسی صعود کردند. کسانی چون اشپنگلر در چنین شرایطی بود که از تأثیرگذاری بی‌بدیلِ رسانه‌ها سخن می‌گفتند. روزنامه‌نگاران خود از توهم داشتن قدرتی بیش از آن‌چه با واقعیت سازگار بود، سرمست بودند. یکی از سردبیران روزنامه‌ها با غرور و نخوتی آشکار اعلام کرد «آلمانی به چیزی باور دارد که روزنامه‌اش به او می گوید. تحقیقاتی که بعدها انجام شد، نشان داد که ده درصد آلمانی‌ها آن‌چه را می‌خوانند باور می‌کنند، ولی ممکن است اندکی در آن مداقّه و تأمل نیز روا دارند؛ اما نود درصد دیگر هرچه را می‌خوانند حقیقت محض می‌پندارند و آن را دربست باور می‌کنند. خوانندگان روزنامه‌ها بدون آن‌که تجربه‌ی مستقیم و دست‌اولی از سیاست داشته باشند، عقائد خود را با هدایتِ روزنامه‌ها شکل و جهت می‌دادند. اطمینان به قدرت مطبوعات سیاست‌مداران و گروه‌های ذی‌نفع سیاسی را برانگیخت که توجه بیشتری به مطبوعات معطوف کنند. آن‌ها مطبوعات را ابزاری بیش نمی‌دیدند؛ ابزاری که شرایط پیروزی آن‌ها را در انتخابات فراهم می‌کند. به دلائلی متعدد، رویکردِ سودانگارانه به نهاد مطبوعات در دوران امپراتوری فراگیر شد، اما این تنها در این دوره بود که «تولید انبوه افکار عمومی» (mass production of public opinion) به چنان درجه‌ای از اهمیت نائل می‌شد. روزنامه‌ها اولویت خود را انتشار دیدگاه‌های اکثریت مردم آلمان قرار دادند. به گفته‌ی یکی از سردبیران روزنامه‌ها «کار روزنامه نه رهبری افکار عمومی که بازتاب آن است.» کارل بوخر، یکی از بنیان‌گذاران علم ارتباطات آلمان گفت: «وقتی مطبوعات خود را وقف جریان عقائد تولیدیِ توده‌ها می‌کند، و به آن‌ها شکل و سمت‌وسو می‌بخشد پس ارگانِ افکار عمومی است… افکار مردم تنها با چاپ در روزنامه «افکار عمومی» می‌شود. برای سیاست‌مداران مطبوعات مرکز ثقلی برای همه‌ی امور بود. بازیگران سیاسی در این دوره برداشت گنگ و مبهمی از افکار عمومی، به مثابه ملغمه‌ای از عقائد مطبوعات و احساسات عامه، داشتند. در غیاب نظرسنجی افکار عمومی، روزنامه‌ها نه تنها منبع آگاهی از افکار عمومی بودند که حکم قائم مقام آن را داشتند. حاصل امر آن بود که سیاست‌مداران به روزنامه‌خوان‌های حرفه‌ای بدل شدند که هر روز خود را به خواندن چندین روزنامه مقید می‌کردند. گزارش رسانه‌ها به مثابه شاخصی برای پایگاه عمومی تصمیم‌گیران سیاسی عمل می‌کرد و با حدس و گمان درباره واکنش‌های احتمالی بخش دیگر افکار عمومی به رویدادها و سیاست‌های بازتابیده در روزنامه، در خدمتِ تصمیم‌گیری آن‌ها درمی‌آمد. درست به همین سبب بود که هیچ کس به اندازه‌ی سیاست‌مداران در دام نیرنگ و فریب روزنامه‌ها گرفتار نبود؛ همان‌ها که زبانِ شکوه‌شان از تحریف رسانه‌ها باز و دراز بود.

برداشت توهم‌آمیز از تأثیرگذاری رسانه‌ها از دو عامل دیگر نیز مایه می‌گرفت: مبالغه عمومی رسانه‌ها که بر دیگران اثر می‌نهاد و نیز ماهیت خاص مصرف رسانه از سوی تصمیم‌گیران سیاسی. نقش پروپاگاندا در نتیجه جنگ جهانی بسیار از مردم آن زمان را قانع کرده بود که «توده»ها آماج بی‌دفاع مکر و فریب قدرت رسانه‌های گروهی‌اند. به واقع، بازیگران سیاسی معمولاً گزارش رسانه‌ها را نسبت به خوانندگان عادی روزنامه‌ها بسیار جدی‌تر تلقی می‌کردند و در ناخودگاهِ خود می‌پنداشتند که همه آدم‌های دیگر پوشش مطبوعاتی اخبار را به همان دقتی که آن‌ها دنبال می‌کنند پی‌ می‌گیرند. آن‌ها خود را مصرف‌کننده همان چیزی می‌دانستند که افکار عمومی مصرف می‌کند و همیشه درباره نوع واکنش محتمل یا بالقوه افکار عمومی به اخبار خیالات و اوهام خود را داشتند.

اما گروهی که بیش از همه از اخبار و گزارش‌های روزنامه‌ها تحت تأثیر قرار می‌گرفت، روزنامه‌نگاران و همه‌ی کسانی بودند که به نحوی با روزنامه‌ها سر و کار داشتند. آن‌ها خود را بازیگرانی سیاسی می‌شمردند و رسالت‌شان را مبارزه با تبلیغات منفی «روزنامه‌های متخاصم» تعریف می‌کردند. حاصل نظامِ خود-ارجاع‌دهنده (self-reference) ماهیت دشمن‌پرور و کین‌توز گفتمان سیاسی منتشرشده به ویژه در روزنامه‌های سیاسی نخبه‌گرای برلین شد. به طور کلی،  روزنامه‌های سیاسی با لحن و زبان تند و تیزتری از گفتمان پارلمانی به یکدیگر می‌تاختند. این نه تنها برخاسته از ایدئولوژی آن‌ها بود که اقتضای طبیعت کارشان هم دانسته می‌شد. فرق میان سیاست‌مداران و سردبیران سیاسی در این بود که سردبیران حاجت به مماشات و مصالحه نداشتند. گزارش‌های روزنامه‌ها بی‌درنگ بر روی پارلمان اثر می‌گذاشت. صاحبان منصب و نفوذ سیاسی خودخواسته فریفته روزنامه‌ها می‌شدند. در آشوب دعواها و توالی پیاپی رویدادها، جایی که مردم واقعاً خود را از قضاوت کردن عاجز می‌دیدند به شعارها پناه می‌آورند و با کلیشه‌ها و مشهورات، گره افتاده در کار ارتباط و کنش خود را می‌گشودند و با ساده‌سازی وضعیت عینی از شر پیچیدگی‌های آن می‌آسودند.

فولدا کتاب خود را با یادکردی از جورج اورول به پایان می‌برد که در دوران اقامت در اسپانیا شاهد تجربه‌ای مشابه بود: «من دیدم … تاریخ نه بر پایه‌ی آن‌چه رخ داده، بل‌که بر حسب آن‌چه باید در “راستای مقاصد حزب” رخ می‌داده نوشته می‌شود.»


[۱] Gary Messinger “Words Have Become Battles: The Characteristics and Costs of Propaganda during the First World War”, Groniek, ۲۱۱

همرسانی کنید:

مطالب وابسته