شاهین آزاد
بخش اول را اینجا خواندید
بخش دوم را اینجا خواندید
دو مسیح و دو آخر زمان
یکی از ایراداتی که شومیکر به قرآن میگیرد این است که یک سری از آیات میگویند «آخرالزمان» رسیده، یک سری میگویند بزودی میرسد، یک سری هم میگویند زمان آن را فقط خدا میداند یعنی به این زودی هم نمیرسد. با استناد به همین اختلافات شومیکر ادعا میکند قرآن تحریف شده چون آیاتی که اول پیشگویی فرا رسیدن سریع آخرالزمان را کرده بودند غلط از آب درآمدند، پس بعداً آیاتی اضافه کردند که این غلطها پوشیده شود. اما در واقع تفسیر شومیکر غلط است نه قرآن، چون که در کتاب مقدس و قرآن دو مبنای سنجش و تقسیمبندی زمان استفاده شده که یکی بر «مسیح سبط یهودا» منطبق است، و دیگری با «مسیح سبط یوسف» که همان «مهدی موعود» است و وظیفه اش گشودن باب تأویل صحیح از کتاب مقدس و قرآن است. به همین خاطر در حقیقت در این دو متن مقدس دو «آخرالزمان» پیشگویی شده: یکی آن که با محمد و دریافت قرآن اتفاق افتاده، دیگری آنکه با ظهور «مهدی» و گشایش باب تأویل اتفاق خواهد افتاد، و هیچ کدام آنها «پایان تحت اللفظی جهان» که یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، و محققین سکولار ادعا میکنند نیستند.
نکته اول که در اینجا باید تأکید کنم این است که این «مهدی» با امام دوازدهم شیعه یکی نیست و نباید تصور کنید در کتاب مقدس یا قرآن تاییدی بر «امام دوازدهم» و غیبتش یافت میشود. این «مهدی» با تصور اهل سنت از این نظر که او مجددی است که متولد خواهد شد تطابق بیشتری دارد، ولی از طرف دیگر با تصوری هم که شیعیان از علی به عنوان جانشین برحق محمد دارند رابطه مهمی دارد؛ گرچه در واقع این جانشینی معنوی است نه سیاسی. در حقیقت مهدی موعود تناسخ علی است؛ و علی تناسخ یحیی است؛ و یحیی تناسخ سلیمان؛ و سلیمان تناسخ هارون؛ و هارون تناسخ یوسف است که قرآن بارها به ظهور نهایی او در قالب مهدی اشاره کرده است. برای مثال در ۲۷: ۸۲: و چون (آن) گفته بر آنان واقع شود، بر ایشان «دَابَّهُ الْأَرْض» را از زمین برآوریم تا با آنان سخن گوید، چون مردم به آیات ما یقین نمی کنند. دوباره همین «دَابَّهُ الْأَرْض» در قرآن (۳۴: ۱۴) برای پیشگویی در مورد آمدن «مهدی» و ماموریت او که تاویل کلام الله و کتاب خداست استفاده شده؛ در این آیه «دَابَّهُ الْأَرْضِ» کسی است که عصای سلیمان را میخورد و همانطور که میدانید «عصا» استعاره ای است برای معجزه و در اینجا سلیمان هم سلیمان تاریخی نیست، بلکه استعاره ای است برای سازنده خانه خدا یعنی «مسیح سبط یهودا» یعنی محمد. پس مهدی کسی است که معجزه محمد را برای مردم قابل هضم (فهم) خواهد کرد. نمونه دیگر اشاره به یاری محمد توسط «صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» (۶۶: ۴) است؛ و یا دو بار در قرآن به مردی که از دوردست شهر میآید اشاره شده (۲۸: ۲۰ و ۳۶: ۲۰) کسی که به وحدت انبیا شهادت میدهد. و یکی دیگر از اشارات مهم به «مهدی» در داستان «ذوالقرنین» است. آن وقت این علمای غربی ادعا میکنند که این داستان در قرآن از «افسانه سریانی اسکندر» اقتباس شده است!
متاسفانه «ذوالقرنین» در میان محققین مسلمان هم کاملاً مورد سوء تفسیر بوده و اختلاف نظر بین آنها بر سر این است که منظور قرآن «کوروش» است یا «اسکندر». این نمونه بارز اشکال «خوانش تاریخی» از قرآن است که پارادایم حاکم بر هر دو گروه مسلمانان و غیر مسلمانان است. یکی از این علما از خودش نمیپرسد وسط مباحث دینی و الهیاتی قرآن به «کوروش» یا «اسکندر» چه کار دارد؟ مگر محمد مورخ بوده یا قرآن کتاب تاریخ است که از این دو نفر صحبت کند؟
وقتی قرآن اشاره میکند به پرسش از «ذیالقرنین» این علما باید سوالی را که در انجیل یوحنا از یحیی شده به خاطر میآوردند:
«۱۹ و این است شهادت یحیی در وقتی که یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستی؛ ۲۰ که معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. ۲۱ آنگاه از او سوال کردند، پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت، نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد که نی.»
این سوال به شما نشان میدهد که چگونه متن پرسشی درباره «مسیح» مطرح میکند تا به علامت های او اشاره کند. اینجا پرسش از «مسیح سبط یهودا» است و متن به شما گوشزد میکند که این مسیح همان نبی است که در کتاب تثنیه ۱۸ پیشگویی شده، و باز اشاره میکند که موسی و الیاس و عیسی رستاخیزهای متعدد این مسیح هستند، و ضمناً یحیی را که «نبی سبط یوسف» است از آنها متمایز میکند. در مقابل داستان «ذیالقرنین» دارد نشانه های «نبی سبط یوسف» یعنی «مهدی» را به ما میدهد.
دو نتیجه بسیار مهم که باید اینجا بر آن تاکید شود این است که اولاً چنین پرسش و پاسخ هایی در قرآن و انجیل و تورات پرسش های بلاغی (rhetoric) هستند نه وقایع تاریخی، یعنی این طور نیست که یک عده یک روزی رفته اند از محمد راجع به «ذوالقرنین» سوال کرده اند، بعد خدا یا محمد در پاسخ چنین آیاتی آوردند. بنا به نظر عبدالکریم سروش اگر یک عده از محمد این سوال را نپرسیده بودند، طبیعتاً این آیات هم نازل نمیشد! بنا بر نظر شومیکر و فن بلادل و دیگر همفکران ایشان هم اگر «افسانه سریانی اسکندر» نبود، قرآن هم از «ذوالقرنین» حرفی نمیزد! جناب شبستری هم ادعا می کند: «ما در رویارویی تجربی با متن قرآن، با ذهن و زبان و تجربهها و زیستجهان یک انسان روبرو میشویم و نه با واقعیتی بیش از آن.» یعنی داستان «ذوالقرنین» در قرآن نوشته محمد است. در اینجاست که نقص هرمنوتیک تاریخی همه این علما، اعم از اسلامی و غیر اسلامی هویدا میشود، و اینکه چرا باب تاویل بر روی آنها بسته مانده است. اینها فکر میکنند نبوت زاییده و راوی تاریخ خود و پیش از خود است!
اگر این مفسرین اسلامی، و آن محققین سکولار که ادعای علمی بودن و مدرن بودن تحقیقاتشان چنان کورشان کرده که فکر میکنند تافته جدا بافته ای هستند، ذره ای بینش به ساختار و ماهیت نبوت داشتند باید میدیدند که داستان «ذیالقرنین» چسبیده به داستان مواجهه موسی با آن بنده ای است که خدا از جانب خودش علم به او عطا کرده (۱۸: ۶۵ تا ۸۲).
داستان اول که وارد جزئیات آن نمیشوم برتری «نبی سبط یوسف» را بر «نبی سبط یهودا» به خاطر داشتن دانش تاویل خاطر نشان میکند، در حالیکه داستان دوم در قالب سه قومی که «ذیالقرنین» با آنها مواجه میشود ماموریت مهدی در قضاوت بین یهودیان، مسیحیان، و مسلمانان را به تصویر میکشد. برخلاف تصور این علما که هرمنوتیک تاریخی دارند و بنابراین «ذی القرنین» را اشاره به فردی یا افسانه ای در گذشته میپندارند، این داستان به آینده اشاره میکند واصولاً لقب «ذی القرنین» یعنی کسی که در دو زمان (قرن) ظهور خواهد کرد و در اینجا «قرن» چنانکه اغلب مفسرین ادعا کرده اند به معنای «شاخ» نیست.
یکی از مهمترین اشارات انجیل به «مهدی» در آیه زیر مشاهده میشود:
انجیل متی ۱۱:
«۱۲ و از ایّام یحیی تعمید دهنده تا الآن، ملکوت آسمان مجبور میشود و جبّاران آن را به زور میربایند. ۱۳ زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار مینمودند.»
هیچ یک از مفسرین تا کنون از خود نپرسیده که مگر عیسی بعد از یحیی به دنیا نیامده و بعد از او نمرده؟ پس چطور ممکن است انبیا و تورات فقط تا یحیی خبر داده باشند، نه تا عیسی! اما در واقع اینجا هم مشاهده میکنید که انجیل به درستی «یحیی» را انتهای بازه زمانی پیشگویی های تورات و انبیا قرار داده چون یحیی در اینجا همان «مهدی» است که تناسخ یحیی است.
عین این معما در قرآن مطرح شده جایی که قرآن یکدفعه ادعا میکند که عده ای «یوسف» را آخرین پیامبر دانستند:
«۴۰: ۳۴ و به یقین یوسف پیش از این دلایل آشکار براى شما آورد و از آنچه براى شما آورد همواره در تردید بودید تا وقتى که از دنیا رفت گفتید خدا بعد از او هرگز فرستاده اى را بر نخواهد انگیخت. اینگونه خدا هرکه را افراط گر شکاک است بیراه مى گذارد.»
در واقع این میبایست یکی از عجیب ترین آیات قرآن تلقی شود چون کدام قوم ممکن است یوسف را که یکی از اولین انبیا و بسیار پیش از موسی بوده را آخرین نبی بداند! اما نکته اینجاست که این آیه هم دارد از تناسخ یوسف در آخرین ظهورش در قالب «مهدی» صحبت میکند و میخواهد بگوید نبوت به شیوه یوسف پایانی ندارد و حتی بعد از ظهور مهدی ادامه خواهد یافت. یعنی گرچه پس از محمد کتاب و دین جدیدی نخواهد آمد، اما دانش تأویل و فهم قرآن پایانی ندارد. این نکته که یوسف در تورات ۱۱۰ سال عمر میکند یعنی ۳۷+۷۳ و خداوند به موسی میگوید به تو اجازه دادم که سرزمین موعود را ببینی، اما به آنجا عبور نخواهی کرد، اما یوشع (از سبط یوسف) قوم را به سرزمین موعود وارد خواهد کرد (تثنیه ۳۱ و ۳۴) و اینکه یوشع هم در ۱۱۰ سالگی میمیرد و اینکه در کل قرآن فقط یک سوره ۱۱۰ آیه دارد یعنی سوره ۱۸ که داستان «ذوالقرنین» در آن آمده، و اینکه ارزش عددی اسم «علی» هم دقیقاً ۱۱۰ است به هیچ وجه تصادفی نیست.
برای اینکه تقسیم بندی زمان در کتاب مقدس و قرآن برای شما روشن شود باید دقت کنید که سیستمی که «مسیح سبط یهودا» در آخر آن قرار دارد بر اساس سه تایی ۴-۸-۱۲ تعریف شده. به عبارت دیگر ۴ بر موسی دلالت دارد؛ ۸ بر عیسی؛ و ۱۲ بر محمد. در مقابل سیستمی که «مسیح سبط یوسف» در آخر آن قرار دارد بر اساس سه تایی ۳ تا ۶ ؛ ۶ تا ۹؛ و ۹ تا ۱۲ تعریف شده. بنابراین نکته اصلی و بسیار ظریف اینجاست که ۱۲ در سیستم اول معادل ۱۲ در سیستم دوم نیست، بلکه معادل ۹ در آن است. در این سیستم ۳ به زمان ظهور موسی؛ ۶ به زمان ظهور عیسی؛ ۹ به زمان ظهور محمد؛ و ۱۲ به زمان ظهور مهدی اشاره میکند. به همین خاطر در قرآن ما دو آخرالزمان داریم که یکی با ظهور محمد فرا رسیده، دیگری با ظهور مهدی فرا میرسد و هیچ کدام هم به پایان دنیا و تاریخ اشاره نمی کنند.
نمونه این زمانبندی در انجیل مکرراً مشاهده میشود، مثلاً در حکایت مصلوب شدن عیسی آمده: «و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.» (انجیل متی ۲۷: ۴۵) نمونه دیگر در تورات مشاهده میشود: «۲۱ پس در سال ششم برکت خود را بر شما خواهم فرمود، و محصولِ سه سال خواهد داد. ۲۲ و در سال هشتم بکارید و از محصولِ کهنه تا سال نهم بخورید تا حاصل آن برسد؛ کهنه را بخورید.» (لاویان ۲۵). اکنون درمییابیم چرا قرآن میگوید در ماه رمضان که ماه نهم است نازل شده. در همان سوره کهف که داستان «ذیالقرنین» در آن آمده ابتدا داستان اصحاب کهف را دارید که باز محققان غربی ادعا میکنند از روایت مسیحیان سریانی زبان وام گرفته شده. در همین داستان در آیه ۲۵ آمده «وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا» و در غارشان ۳۰۰ سال ماندند و ۹ افزودند (و به ۹ رساندند). یعنی این افراد از ۶ تا ۹ آنجا بودند پس باز این داستان دارد به مرگ و رستاخیز عیسی اشاره میکند که در ۶ میمیرد و در ۹ مجدداً متولد میشود. برای همین است که در تمام قرآن فقط سوره ۹ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ» ندارد و سوره ۲۷ که ۹×۳ یا دقیقتر ۳×۳×۳ است دو بار «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ» دارد.
اگر مسلمانان و مسیحیان و محققان سکولار مفهوم زمان را در قرآن درست فهمیده بودند، هرگز منتظر آمدن «آنتی کرایست» یا «دجال» پیش از فرا رسیدن «آخرالزمان» نبودند. چون از نظر قرآن، همین طور از نظر کتاب مقدس، «دجال» کسی است که بلافاصله پس از عیسی میآید و جایگاه او را غصب میکند و کتاب را تحریف میکند و باعث گمراهی عظیم و تفرقه میشود.
دانیال ۹: ۲۶: «و بعد از آن شصت و دو هفته، مسیح منقطع خواهد گردید و از آن او نخواهد بود، بلکه قوم آن رئیس که میآید شهر و قدس را خراب خواهند ساخت و آخر او در آن سیلاب خواهد بود و تا آخر جنگ خرابیها معین است.»
و این دقیقاً کاری است که پولس پس از عیسی انجام میدهد. سپس عیسی مسیح در بازگشتش برای زدودن تحریفات «دجال» وحی جدیدی دریافت میکند و این هم دقیقاً ماموریتی است که محمد با دریافت قرآن انجام داده. بنابر دیدگاه قرآن از خودش، غیر ممکن است دجالی و تحریف کننده ای بعد از نزول قرآن بیاید چون قرآن خودش را آخرین کتاب نازل شده میداند که از تحریف مصون خواهد ماند (۱۵: ۹ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ). بنا بر همین تعریف، اصلاً محمد نمیتواند کسی جز بازگشت عیسی باشد چون فقط بازگشت عیسی است که دریافت کننده آخرین کتاب میباشد و وعده آمدن «روح القدس» که عیسی در انجیل میدهد دقیقاً به نزول قرآن اشاره دارد که منوط به تولد مجدد اوست.
یوحنا ۱۴: «۱۶ و من از پدر سؤال میکنم و تسلّیدهندهای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند. ۱۷ یعنی روح راستی که جهان نمیتواند او را قبول کند زیرا که او را نمیبیند و نمیشناسد و امّا شما او را میشناسید، زیرا که با شما میماند و در شما خواهد بود. … ۲۶ لیکن تسلّیدهنده یعنی روحالقدس که پدر او را به اسم من میفرستد، او همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.»
توجه داشته باشید که انجیل علناً میگوید همه باید از نو متولد شوند: «… آمین آمین به تو میگویم اگر کسی از سرِ نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمیتواند دید.» (یوحنا ۳:۳) اما عامه مسیحیان و مسلمانان برای اینکه تناسخ را انکار میکنند متن را تحریف میکنند و میگویند منظور تولد معنوی است! اگر حرف آنها صحیح بود نباید انجیل بلافاصله تاکید میکرد بر حرکت باد که در عبری و عربی با «روح» یکی است:
«۷ عجب مدار که به تو گفتم باید شما از سر نو مولود گردید. ۸ باد هرجا که میخواهد میوزد و صدای آن را میشنوی لیکن نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. همچنین است هر که از روح مولود گردد.»
تولد معنوی چه ربطی به ندانستن منشأ باد دارد؟ در صورتی که اینجا انجیل میگوید شما نمیدانید در زندگی قبلی کجا بوده اید و در زندگی بعدی کجا. در دنباله هم بر لزوم تناسخ عیسی تاکید میکند:
«۱۳ و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است.»
گسترش نفوذ قرآن پژوهی غربی در جوامع اسلامی
و اما نکته مهم دوم که باید توضیح داده شود آن است که جدیداً مد شده یک عده از محققین مسلمان هم مانند عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری با قرآن ستیزان غربی همداستان شده اند که قرآن کلام محمد است؛ گرچه محققانی مانند محمدعلی امیر معزی از آن هم فراتر رفته و مانند شومیکر چندین نویسنده برای قرآن در نظر میگیرند. محققان دیگری مانند محمد ارکون و نصر حامد ابوزید هم تئوری های غلط دیگری برای گشودن گره از مشکلات تفسیری قرآن ارائه کرده اند که قرآن اول کتاب نبوده بلکه گفتار بوده و در یک فرآیند انسانی کتاب شده. چنین نظریه ای هم باز از نظریه نادرست دیگری نشأت میگیرد که مطابق نظریه غالب، قرآن در زمان محمد جمع آوری نشده بوده و به صورت یک کتاب در نیامده بوده، بنابراین ترتیب سوره ها و آیات اتفاقی است، و این «مصحف» همان قرآن بیان شده از طرف محمد نیست.
تمام این کج اندیشی ها ناشی از نداشتن بینش صحیح از ماهیت وحی و کتاب خدا در سنت ابراهیمی است. موضوع این است که اگر این علما درست بگویند، تمام انبیا غلط گفته اند؛ یعنی پیشگویی های آنها از «کلام خدا» بودن قرآن و ادعای قرآن در مورد خودش که «کتاب الله» و «کلام الله» است کذب است. برای مثال وقتی در تورات در کتاب تثنیه به موسی وعده مبعوث کردن نبی داده شده دقیقاً گفته شده:
تثنیه ۱۸: «۱۸ نبی ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت.»
باز در کتاب اشعیا آمده:
اشعیا ۵۹: «۲۱ و خداوند میگوید: امّا عهد من با ایشان این است که روح من که بر تو است و کلام من که در دهان تو گذاشتهام از دهان تو و از دهان ذرّیت تو و از دهان ذرّیت ذرّیت تو دور نخواهد شد…»
در انجیل هم بوضوح همین نکته تاکید شده:
یوحنا ۱۶: «۱۳ و لیکن چون او یعنی روحِ راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.»
در قرآن هم که قرابت مفهوم «کتاب الله» و «کلام الله» بوضوح مشخص شده:
۲: ۱۰۱ وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ.
و آنگاه که فرستاده اى از جانب خداوند برایشان آمد که آنچه را با آنان بود تصدیق مى داشت گروهى از اهل کتاب کتاب الله را پشت سر افکندند انگار نمی دانند.
۹: ۶ وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ…
و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام الله را بشنود…
این آیات کافی است تا مغلطه ها و سفسطه های جناب شبستری و سروش خنثی شود چون مثلاً جناب سروش وقتی که به بن بست میرسد میگوید: «خدا محمد را آفرید، و محمد هم قرآن را آفرید» یعنی من نگفتم خدا قرآن را نیافرید ولی از حرف خودم هم کوتاه نمیآیم. خوب اگر این طور باشد کلام همه کلام الله میشود، چون خدا همه را آفریده است! یا میگوید: «محمد با خدا یکی شد، و کلام او هم کلام خدا شد». تمام اینها در تضاد با تورات و انجیل و قرآن هستند و خارج از پارادایم مومنانه قرآن پژوهی.
دقت داشته باشید که منظور از رویکرد مومنانه رویکرد درون دینی و اسلامی نیست، بلکه برعکس رویکردی است که نه اسیر پیشفرض های اسلامی باشد، نه اسیر پیشفرض های سکولار و آتئیستی باشد، بلکه بیطرفانه ادعای متن را راستی آزمایی کند و از قبل حکم دروغ بودن آن را صادر نکرده باشد. این میشود رویکرد علمی و نقادانه، نه رویکرد غربی و قرآن ستیز که پشت نقاب علم پنهان میشود و نقادی اش مبتنی بر پیشفرض انکار جنبه فرابشری وحی، یکطرفه و جانبدارانه است.
شاید اینجا خوانندگان به درستی اعتراض کنند که قرآن پژوهی غربی را نمیشود در یک قالب خاص قرار داد و برای همه یک حکم صادر کرد؛ خوب البته این صد در صد منطقی و درست است، اما قرآن پژوهی غربی هم مثل احادیث اسلامی چنان ضد و نقیض است که خود گواه بی اعتباری خودش است. دقیقاً به همین دلیل به عنوان یک مجموعه مثل پارادایم حدیث معیوب و غیر قابل اعتماد است و باید با آن برخورد انتقادی داشت، نه آنکه شیفته و مرید آن شد.
آیا رویکرد مومنانه به قرآن منطقی است؟
اما سوال اساسی این است که آیا رویکرد مومنانه به قرآن علمی و منطقی است یا از روی ایمان کوررانه؟ ما چه مدارکی بجز ادعای درون متن داریم که تورات و انجیل و قرآن کلام بشر نیستند و نبوت و فرابشری هستند؟ در واقع، برخلاف آنچه این محققین سکولار ادعا میکنند دلایل متعددی وجود دارد که این متون هم از نظر ساختاری هم از نظر زبانی و هم از نظر محتوایی فرابشری هستند و به هیچ وجه موسی و عیسی و محمد یا دیگران مولف و خالق آنها نیستند.
از نظر پیچیدگی های زبانی و چند لایه ای بودن مفاهیم آن کافی است به حجم چند هزار ساله تفاسیر پایان ناپذیر این متون دقت کنید تا یک جنبه از معجزه این کتابها را ببینید. اما از نظر زبانی هم تفاوت قرآن با متون دیگر را با مثالهای متعدد میتوان اثبات کرد، اینجا منظور من به هیچ وجه برتری از نظر بلاغت و زیبایی شناختی نیست چنانکه مسلمانان سنتی ادعا کرده اند، بلکه صرفاً از ویژه بودن زبان قرآن صحبت میکنم.
۱. مثلاً یکی از ابعادی که بر همه روشن است «ابهام» گویی قرآن است. قرآن همیشه قسمتی را نا گفته میگذارد که اگر یک انسان نویسنده بود آن را توضیح میداد؛ مثلاً می گوید « ثَانِیَ اثْنَیْنِ» (دومی از دوتا. ۹: ۴۰) اما هیچ توضیحی نمیدهد چه کسی از کدام دو نفر. این مورد در این آیه یکی از اشارات قرآن به دو مسیح موعود است و کاملاً در هماهنگی با کتاب مقدس است و هیچ ربطی به ماجرایی که مسلمانان برای شأن نزول این آیه میآورند، یعنی پنهان شدن محمد در غاری در هنگام مهاجرت از مکه به مدینه ندارد. این آیه مرتبط با همان داستان اصحاب کهف است و بر اساس آن باید تاویل شود.
۲. نمونه مهم دیگر اینکه هیچ تاریخی در قرآن ذکر نشده و داستانها نیز هیچ ترتیب تاریخی ای را دنبال نمیکنند تا مشخص شود که قرآن نه کتاب تاریخ است نه وابسته به آن.
۳. نکته بسیار مهم دیگر اینکه از اطرافیان محمد حتی نزدیکترین آنها مثل خانواده و اقوامش یا صحابه یا حتی دشمنانش نامی برده نشده. اگر میخواهید ادعا کنید که نام «زید» و «ابولهب» به نزدیکان محمد اشاره میکنند باید بدانید شما با شأن نزول های جعلی گمراه شده اید چون هر دو به «دجال» یعنی پولس اشاره میکنند نه به پسر خوانده و عموی محمد.
۴. نکته کلیدی دیگر اینکه در قرآن اسم هیچ زنی جز «مریم» برده نشده است. این نکته یکی از مهمترین مدارکی است که نشان میدهد قرآن بسیار هوشمندانه لایه تمثیلی اش را زیر یک لایه ظاهری پنهان میکند که فقط با تسلط به متن و پیشینه توراتی-انجیلی آن میتوان به معنای آن دست یافت. منظور قرآن از آیات متشابه که این همه بحث بر سر آن بوده دقیقاً همین است. علت اینکه قرآن هنگامی که به زنان محمد اشاره میکند نام آنها را ذکر نمیکند دقیقاً به همین خاطر است و اینجا بطلان تئوری رویایی بودن قرآن از سروش که میگوید «قرآن خداشناسی پیامبر» است؛ یا قرائت های نبوی جناب شبستری که ادعا میکند «قرآن فهمیده شدۀ پیامبر اسلام است» هویدا میشود.
برای مثال ۵ آیه اول سوره ۶۶ التحریم را که به دو زن از زنان پیامبر اشاره دارد در نظر بگیرید، اگر این آیات کلام و فهمیده شده محمد است چرا اسم آن دو زن و موضوع رازی که پیامبر با یکی از آن دو در میان نهاده بوده که آن زن راز را به زن دیگر لو میدهد روشن نشده؟ از طرف دیگر کافی است به شأن نزولهای شرم آوری که برای این آیات آورده شده دقت کنید تا از خود بپرسید آیا واقعاً موضوع به این سخافت که این مفسرین سنتی ادعا می کنند باید مبنای کتاب خدا باشد؟
اما موضوع این است که در کتاب مقدس و قرآن کل یک قوم را یک زن مینامند و مثلاً شما میبینید میگوید: «دختر باکره اسرائیل افتاده است و دیگر نخواهد برخاست.» (عاموس ۵: ۲) در قرآن هم چنین استفاده ای در ۴۹: ۱۱ مشهود است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ…( اى کسانى که ایمان آورده اید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان [دیگر] را…) و یا در ۲۸: ۵۹ «وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا…» (و پروردگار تو ویران کننده شهرها نبوده است مگر در قوم آنها پیامبرى برانگیزد …). بنابراین «زن» در قرآن و زنان پیامبر به طور خاص به هیچ وجه به آن چیزی که این تفاسیر سنتی و مدرن و سکولار تا کنون تصور میکرده اند ارتباطی ندارد. با توجه به چنین کاربردی وقتی قرآن به یهودیان و مسیحیان و مسلمانان اشاره میکند از آنها به عنوان همسران پیامبر نام میبرد، همانطور که انجیل هم برای عیسی از تمثیل «داماد» استفاده میکند. (لوقا ۵: ۳۵ بلکه ایّامی میآید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.) نه تنها این کلام نمی تواند روایت محمد از چیزی باشد که در رویا دیده، بلکه هیچ سند قرآنی و خارج از آن هم وجود ندارد که نشان دهد محمد تاویل این آیات را میدانسته که ادعا کنند قرآن فهم محمد از جهان و خدا است.
دقیقاً بهمین خاطر است که در ساختار معنایی قرآن مریم میتواند خواهر هارون خوانده شود (۱۹: ۲۸ یَا أُخْتَ هَارُونَ) چون این مریم مادر تحت اللفظی عیسی نیست، بلکه قوم اسرائیل است که عیسی در آن متولد میشود همان طور که در کتاب اشعیا ۷: ۱۴ آمده: «اینک باکره حامله شده، پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهد خواند.» در طول ۱۴ قرن محققان یهودی و مسیحی به محمد افترا بسته اند که او اطلاعات غلطی از کتاب مقدس داشته و مثلاً خواهر موسی را با مادر عیسی اشتباه گرفته است! اکنون باید به این جماعت گفت هیچ نادانی چنین اشتباهی نمیکند مگر مثل شما مست باشد و این شما هستید که کتاب خودتان را هم نمی فهمید، چه رسد به قرآن.
۵. هماهنگی های خاص کلامی قرآن هم نشانه دیگری است که قرآن مولف انسانی ندارد. مثلاً مورد «شعر» را به خاطر بیاورید که توضیح دادم قرآن آن را در مفهوم ریشه ای آن یعنی «فهم» بکار برده، نه معنای رایج آن. حالا اگر به کاربرد باب اول فعل «شَعَرَ» (۲۵ مورد) در قرآن دقت کنید بدون استثنا با «لا» و «ما» ی نفی به کار رفته اند. در اینجا شما میبینید که قرآن با این شیوه اشاره میکند که در امر دین شعور انسان به تنهایی کافی نیست و این وحی از بالاست که لازمه هدایت بشر است.
نمونه دیگر کلمه «دین» در قرآن است که هیچ وقت به صورت جمع به کار نرفته، چون از این طریق قرآن اشاره میکند که اصطلاح «ادیان ابراهیمی» کاملاً غلط است و این طور نبوده که خدا اول دین یهودیت را با موسی فرستاده باشد؛ بعد مسیحیت را با عیسی؛ و دست آخر اسلام را با محمد. اگر چنین بود ابراهیم بیدین محسوب میشد، اما واقعیت این است که از دیدگاه قرآن از آدم تا خاتم یک دین بوده و این اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان، و مسلمانان) هستند که مسئول این تفرقه بین خودشان هستند نه خدا.
۶. نکته دیگری که دلیل محکمی برای رد نظریات محققانی است که ادعا میکنند تورات و انجیل و قرآن متاثر از فرهنگ باستان و زاییده تفکرات زمان خود هستند آیاتی است که دقیقاً عکس آن را نشان میدهد. مثلاً در مورد داستان طوفان نوح ادعا میکنند که این داستان مشابه اسطوره های اقوام دیگر در مورد وقوع یک «سیل عظیم» میباشد، علی الخصوص افسانه گیلگمش را منبع آن میدانند. اما این محققان کوچک ترین درکی از کارکرد نمونه ای (typology) این داستان در کتاب مقدس و قرآن ندارند چرا که آنها را به صورت اسطوره یا تاریخ میخوانند نه به صورت نبوت و پیشگویی. داستان نوح در تورات نه اسطوره است نه تاریخ بلکه دقیقاً پیشگویی نابود شدن همان «جهان داستانی» است که خداوند نویسنده آن است.
کافی است شما به داستان ۳ پسر نوح در کتاب پیدایش ۹: ۱۸-۲۹ که دقیقاً پیشگویی یهودیت، مسیحیت، و اسلام است دقت کنید و اینکه پسر وسطی: حام لعنت میشود چون پیشگویی و تمثیلی از مسیحیان است؛ سپس میگوید یهوه خدای سام است، یعنی پسر اول که سمبل یهودیان است، و بعد دعا میکند که یافث، پسر سوم که سمبل مسلمانان است ساکن خیمه های سام شود. بعد عده ای که تاویل این داستانها را نمیفهمند به قرآن ایراد میگیرند که چرا در تورات گفته هر سه پسر نوح در کشتی با او از طوفان نجات یافتند، اما در قرآن میگوید یکی از پسرانش در طوفان غرق میشود؟ خوب این همان پسر دوم است که قرآن با داستان جدیدی از سرنوشت او خبر میدهد. مسلمانان هم به تورات ایراد میگیرند که چرا گفته نوح مست شده بوده؟ این عین ایرادی است که جناب سروش در یکی از سخنرانی هایشان راجع به انجیل و قرآن به تورات وارد کردند چون ایشان هم تصور میکنند منظور تورات واقعاً این است که یک روز این اتفاق افتاده، یعنی تورات را با کتاب تاریخ اشتباه گرفته اند.
کافی است شما به سنّ نوح در هنگام آغاز طوفان یعنی ۶۰۰ دقت کنید. این دقیقاً همان ۶ است که به زمان (تمثیلی) ظهور عیسی اشاره میکند، یعنی کل داستان دارد به شما میگوید با ظهور عیسی خداوند وحی ای نازل میکند که آن دینی که تا آن زمان به وجود آورده را نابود کند. شما همین کد را در داستان «خروج» بنی اسرائیل از مصر باز میبینید چون داستان «خروج» هم یک پیشگویی است نه روایت تاریخ؛ مثلاً میگوید: «و بنیاسرائیل از رعمسیس به سکوت کوچ کردند، قریبِ ۶۰۰۰۰۰ مرد پیاده، سوای اطفال.» (خروج ۱۲: ۳۷) و دوباره تکرار شده که فرعون در تعقیب بنی اسرائیل «۶۰۰ ارابه داشت» (خروج ۱۴: ۷) و باز به قوم میگوید: «و واقع خواهد شد در روز ششم، که چون آنچه را که آورده باشند درست نمایند، همانا دوچندان آن خواهد بود که هر روز برمیچیدند.»
بر همین اساس است که انجیل میگوید: «و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.» (لوقا ۱: ۲۶) و در جایی دیگر میخوانید: «بعد از شش روز، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنّا را برداشته، ایشان را در خلوت به کوهی بلند برد.» (متی ۱۷: ۱). قرآن هم ۷ بار عدد ۶ را استفاده کرده و در هر ۷ مورد برای تاکید بر ۶ روز آفرینش. یعنی در کل قرآن نه تنها عدد ۶ برای هیچ شیء دیگری به کار نرفته بلکه برای هیچ زمان دیگری مثلاً ۶ سال یا ۶ ماه هم به کار نرفته. اگر محمد نویسنده این قرآن بود آیا طبیعی نبود که عدد ۶ برای هر چیز دیگری هم استفاده شده باشد؟ آیا چنین انسجام و ثباتی یک تصادف است؟ اگر جواب شما مثبت باشد، ساختار ریاضی قرآن نشان میدهد که در اشتباه هستید. در ادامه دقیقاً نشان میدهم چطور توزیع این ۷ بار ۶ منطبق بر کدهای ریاضی تورات و قرآن هستند.
۷. نشانه دیگر از فرابشری بودن قرآن آن است که معماها و واژه هایی طرح میکند که پس از ۱۴۰۰ سال هنوز هم جواب آن روشن نشده و بسیار بعید است که محمد طراح آن باشد، چون اگر محمد توضیحی برای آنها داشت چرا به دیگران ابلاغ نکرد؟ چرا تا امروز کسی نمیداند منظور قرآن از استفاده از کلمه «حواریون» چیست؟ چرا نه میفهمند منظور قرآن از ابولهب کیست و نه تعداد اصحاب کهف را میدانند؟ چرا نه از محمد، نه از صحابه، نه از امامان شیعه یک توضیح درست از «الم» قرآن به ما نرسیده است؟
بنابراین آخرین ویژگی را اختصاص میدهم به مهمترین جنبه متن تورات و قرآن که ساختار ریاضی آنها است.
———————
*تاکید بر مباحث مربوط به تناسخ از راهک است. باقی تاکیدها از نویسنده است.
*نویسنده فارغ التحصیل رشته مطالعات ادیان از لیدن هلند است و رساله کارشناسی ارشد خود را در زمینه تناسخ نوشته است که متن آن را می توانید در صفحه او در آکادمیا ملاحظه کنید:
Reincarnation in Abrahamic Religions